افسادلغتنامه دهخداافساد. [ اِ ] (ع مص ) فساد کردن . تباه کردن . (منتخب از غیاث اللغات ) (آنندراج ). تباه کردن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء). تبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).تباهی کردن ، ضد اصلاح . بد کردن . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اغتشاش . تباهی . خراب
افسادفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فساد کردن ، برپا کردن فتنه . 2 - (اِمص .) تباهی ، فساد.
افصادلغتنامه دهخداافصاد. [ اِ ] (ع مص ) ترکیدن برآمدن جای برگ درخت .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): افصدت الشجرة؛ انشقت عیون ورقها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
آفسایدواژهنامه آزادoffside، خروج از منطقۀ قانونی، پادرازی به حریم مقابل؛ در نوشته های ادبی به معنای کنار زده شدن هم به کار می رود؛ مثال:«شرایط بحرانی بنده را تدریجاً به آفساید برده است.» که در این جا منظور از آفساید خروج یا کناره گیری از زندگی به علت دشواری هاست. در فوتبال، بازیکنی که در موقعیت آفساید (مخفف off his s
هفصدلغتنامه دهخداهفصد. [ هََ ص َ ] (عدد مرکب ،ص مرکب ، اِ مرکب ) هفتصد. هفت برابر صد : ز بعد او زکریّا بماند هفصد سال بریده گشت به دو نیمه در میان شجر. ناصرخسرو.چو عمر خویش به سر برد هفصدوسی سال سپرد عمر به سربرده را به دست پسر
افستلغتنامه دهخداافست . [ اُ س ِ ] (انگلیسی ، اِ) آفست . طریقه ٔ چاپ کردن با ماشین رتاتیو ، بوسیله ٔ یک غلطک کائوچویی که از روی بخشهای رویین مرکبی عبور میکند و بدین ترتیب مرکب بکاغذ نقل می شود. (از فرهنگ فارسی معین ). || نوعی چاپ . چاپ عکس .
افسدلغتنامه دهخداافسد. [ اَ س َ ] (ع ن تف ) فاسدتر. تباه تر. ضایعتر. (ناظم الاطباء).- امثال : افسد من الاحمران . افسد من ارضة بل حبلی . افسد من الارضة و الجود . <span class="
خرابکاری، خرابکاریفرهنگ مترادف و متضاد۱. اخلال، تخریب، ویرانگری ۲. نظمستیزی، هرجومرجطلبی ۳. افساد ۴. فساد، کارشکنی