افکندهلغتنامه دهخداافکنده . [ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از افکندن . انداخته شده . افتاده . (یادداشت مؤلف ). ساقطشده . انداخته شده . (ناظم الاطباء) : چنان بد که آن دختر نیکبخت یکی سیب افکنده باد از درخت . <p class="
افکندهفرهنگ فارسی عمید۱. انداختهشده.۲. [قدیمی] گسترده.۳. [قدیمی، مجاز] شکست خورده.۴. [قدیمی، مجاز] خوار؛ ذلیل.
افکندهفرهنگ فارسی معین(اَ کَ دِ) (ص مف .) 1 - انداخته ، بر زمین زده . 2 - گسترده . 3 - به حساب نیامده ، مطرود.
سم افکندهلغتنامه دهخداسم افکنده . [ س ُ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افکنده ٔ سم . ستور که سم آن افتاده باشد. || کنایه از عاجز و درمانده از حرکت و رفتار. (آنندراج ). کنایه از لنگ و مانده از رفتن . (غیاث ).