اقفزلغتنامه دهخدااقفز. [ اَ ف َ ] (ع ص ) اسبی که دستش تا آرنج سپید باشد. (صبح الاعشی ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). مقفز. رجوع به صبح الاعشی 2:21 شود.
اقفسلغتنامه دهخدااقفس . [ اَ ف َ ] (ع ص ) آنکه پدرش غیر عربی و مادرش عربی باشد. || هرچیز که ببالد و خمیده گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اکفسلغتنامه دهخدااکفس . [ اَ ف َ ] (ع ص ) کسی که پایش کج باشد و سرهای پای سوی یکدیگر سپرد. و بر پشت پای از جانب انگشت خود براه رود. || کسی که سینه اش کج بود. (ناظم الاطباء). || آنکه برخی از کلمات را راست نتواند گفت . (از اقرب الموارد).
قفصلغتنامه دهخداقفص . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) پنجره و آلتی است کار کشت را که گندم در آن کرده به خرمن آرند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سبدی که پرندگان را در آن کرده به بازار برند. (دزی ج 2 ص 383 از معین در حاشیه ٔ برهان ).
خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) رب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). نامی از نام های الهی . خدا. خدای . پروردگار. اﷲتعالی : چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت . رودکی .جز از ایزد توام خداون