التساقلغتنامه دهخداالتساق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برچسبیدن . (منتهی الارب ). به چیزی وادوسیدن . (مصادر زوزنی ). پیوسته شدن بچیزی . (تاج المصادر بیهقی ). به چیزی چسبیدن . (غیاث اللغات ). التزاق . التصاق . چفسیدن . رجوع به التصاق شود.
التصاقلغتنامه دهخداالتصاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برچسبیدن . (منتهی الارب ). پیوسته شدن بچیزی . (تاج المصادر بیهقی ). بچیزی وادوسیدن . (مصادر زوزنی ). التزاق . التساق . رجوع به التساق شود. || (اِ) بیمارییست چشم را و آن دوسیده شدن هر دو پلک چشم است از یک گوشه ٔ چشم یا دو گوشه ٔ آن و یا تمام دو پلک
التصاقدیکشنری عربی به فارسیچسبيدگي , الصاق , طرفداري , رضايت , موافقت , اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس , اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف , الحاق , انضمام , قبول عضويت , همبستگي , توافق , الحاق دولتي به يک پيمان , کشش سطحي , دوسيدگي
التصاقفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چسبیدن ، پیوستن . 2 - (اِمص .) پیوستگی ، چسبندگی .
التصاقلغتنامه دهخداالتصاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برچسبیدن . (منتهی الارب ). پیوسته شدن بچیزی . (تاج المصادر بیهقی ). بچیزی وادوسیدن . (مصادر زوزنی ). التزاق . التساق . رجوع به التساق شود. || (اِ) بیمارییست چشم را و آن دوسیده شدن هر دو پلک چشم است از یک گوشه ٔ چشم یا دو گوشه ٔ آن و یا تمام دو پلک
ملتسقلغتنامه دهخداملتسق . [ م ُت َ س ِ ] (ع ص ) برچسبیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ملتزق . ملتصق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التساق شود.
برچسبیدنلغتنامه دهخدابرچسبیدن . [ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) چسبیدن . التصاق . التساق . التصاص . التیاط. التزاق . تغنث . (منتهی الارب ) : مرتعش را کی پشیمان دیده ای برچنین چیزی تو برچسبیده ای . مولوی .مَلازة؛ برچسبیدن با هم . لیط؛ برچسبید
چفسیدنلغتنامه دهخداچفسیدن . [ چ َ دَ ](مص ) بمعنی چسبیدن است خواه چیزی را بچیزی بچسبانند و خواه بدست محکم بگیرند. (برهان ). بمعنی چسبیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ). چسپیدن و ملصق شدن و پیوستن . (ناظم الاطباء). مبدل چسپیدن است . (فرهنگ نظام ). چپسیدن و چسپیدن . ملصق شدن . دوسی
چسپیدنلغتنامه دهخداچسپیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) اتصال یافتن جسمی باشد بجسمی دیگر که انفصال آن مشکل بود. (برهان ) (آنندراج ). اتصال یافتن و متصل شدن . (ناظم الاطباء). وصل شدن چیزی به چیزی . (فرهنگ نظام ). چفسیدن . چپسیدن . بشلیدن . دوسیدن . ملصق شدن . التصاق . التساق . التزاق . لَطَب . لَسَم . لُزو