زبل الضأنلغتنامه دهخدازبل الضأن . [ زِ لُض ْ ض َءْ ] (ع اِ مرکب ) پشکل میش . پشک گوسفند. بیرونی ذیل خرو آرد: پشک میش را که باخل بسرشند و بر آزخ غلی طلا کنند، منفعت کند و آزخ غلی آن باشد که چون دست بر او نهاده شود چنان نماید که مورچه در دست حرکت کند و گوشت زیادتی در ریشها بخورد. (ترجمه ٔ صیدنه ).
هلیدنلغتنامه دهخداهلیدن . [ هَِ دَ ] (مص )گذاشتن . (برهان ). هشتن . به جایی نهادن : به یک حمله از جایشان بگسلدچو بگسستشان بر زمین کی هلد؟ فردوسی .از بند شبانروزی بیرون نهلَدْشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار. <p class="
هیلیدنلغتنامه دهخداهیلیدن . [ دَ ] (مص ) فروگذاشتن و ترک دادن و فروانداختن . (برهان ) (آنندراج ). هلیدن . رجوع به هلیدن شود.
موصوللغتنامه دهخداموصول .[ م َ ] (ع ص ، اِ) چیزی که به چیز دیگر پیوسته شده باشد و متصل گشته . (ناظم الاطباء). پیوسته شده به چیزی .(آنندراج ). پیوسته . متصل . (یادداشت مؤلف ). رسیده شده . (ناظم الاطباء). رسیده . (آنندراج ). رسانیده . (یادداشت مؤلف ) : به توفیق و سداد م