الفینلغتنامه دهخداالفین . [ اَ ف َ ] (ع عدد، ص ، اِ) دو هزار. تثنیه ٔ اَلف در حالت نصب و جر. اَلفان . اَلفَی : سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه .منوچهری .
الفینستونلغتنامه دهخداالفینستون . [ اِ تُن ] (اِخ ) دانشمند انگلیسی که درباره ٔ کتاب «بابرنامه » تتبعکرده است . رجوع به «از سعدی تا جامی » تألیف برون ص 513 و تاریخ هندوستان تألیف ارسکین ج 2 ص 117</span
الفینهلغتنامه دهخداالفینه . [ اَ ن َ ] (اِ) آلت مردی . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ). آلت تناسل و آنرا الفیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : حکیم نورده را علتی پدید آمدکه راحت از سر الفینه ٔ کلان باشد .سوزنی (از جهانگیری
الفینستونلغتنامه دهخداالفینستون . [ اِ تُن ] (اِخ ) دانشمند انگلیسی که درباره ٔ کتاب «بابرنامه » تتبعکرده است . رجوع به «از سعدی تا جامی » تألیف برون ص 513 و تاریخ هندوستان تألیف ارسکین ج 2 ص 117</span
الفینهلغتنامه دهخداالفینه . [ اَ ن َ ] (اِ) آلت مردی . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ). آلت تناسل و آنرا الفیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : حکیم نورده را علتی پدید آمدکه راحت از سر الفینه ٔ کلان باشد .سوزنی (از جهانگیری