الماملغتنامه دهخداالمام . [ اِ ] (ع مص ) گناه صغیر کردن . (مصادر زوزنی ). مباشر و مرتکب صغایر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارتکاب لَمَم یعنی گناهان کوچک . (از اقرب الموارد). || گناه کردن . (از اقرب الموارد). || فرودآمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). فرودآمدن کسی را. (منتهی الارب ) (از
المامفرهنگ فارسی عمید۱. مرتکب گناهان کوچک شدن.۲. فرود آمدن امر به کسی.۳. نزدیک شدن کودک به سن بلوغ.۴. (ادبی) معنی یا مضمونی را از شعر کسی گرفتن و با عبارت دیگر بیان کردن.
المامفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به حد بلوغ رسیدن . 2 - گناه صغیره کردن . 3 - فرود آمدن امر بر کسی .
صحیرات الیماملغتنامه دهخداصحیرات الیمام . [ ص ُ ح َ تُل ْ ی َ ] (اِخ ) نام جائی است . (منتهی الارب ). رجوع به صخیرات و صخیرات الثمام شود.
دم الحماملغتنامه دهخدادم الحمام . [ دَ مُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب )خون کبوتر را گویند، چون در چشم چکانند قرحه را نفعدهد. (از اختیارات بدیعی ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
زبل الحماملغتنامه دهخدازبل الحمام . [ زِ لُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) پیخال کبوتر. فضله ٔ کبوتر. سرگین کبوتر. بیرونی آرد: سرگین کبوتر چون باسپندان آمیخته شود و بر سر طلا کنند درد شقیقه که کهنه شده باشد بنشاند و نقرس دور کرده را سود دارد. (ترجمه ٔ صیدنه ). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: سرگین کبوتر گرمتر از
رعی الحماملغتنامه دهخدارعی الحمام . [ رَع ْ یُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) فارسطارون . بارسطارون . اکموبران . (یادداشت مؤلف ). فرسطاریون و فارسطاریون نیز گویند و آن حبی است تیره رنگ به مقدار ماش ، اندکی بزرگ است و چون پوست از وی باز کنند به رنگ عدس منقشر بود صلب و به طعم عدس اندکی شیرین تر بود. (از ذخیر
المأمور معذورلغتنامه دهخداالمأمور معذور. [ اَ م َءْ رُ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) یعنی مأمور معذور است ، آنگاه گویند که کاری را به امر دیگری بجا آورده باشندو مورد اعتراض قرار گیرند. و رجوع به مأمور شود.
سرقاتلغتنامه دهخداسرقات . [ س َ رَ / رِ ] (ع اِ) ج ِ سرقة. رجوع به سرقت شود. || سخن دیگران را به خود نسبت دادن . - سرقات شعری ؛ سخن و شعر دیگران را بر خود بستن و انواع آن چهار است : انتحال ، سلخ ، المام ونقل . رجوع به هر یک از این
عرولغتنامه دهخداعرو. [ ع َرْوْ ] (ع مص )فروگرفتن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). فروگرفتن کاری را. (ناظم الاطباء). المام و فروگرفتن . (از اقرب الموارد). || آمدن حالی که احسان و نیکوئی می خواست . (از منتهی الارب ). قصد کردن کسی را جهت طلب احسان و نیکوئی . (از ناظم الاطباء). آمدن نزد کسی
اسدالدینلغتنامه دهخدااسدالدین . [ اَ س َ دُدْ دی ] (اِخ ) سلیمان بن داودبن موسک بن عمادالدین بن امیرالکبیر عزالدین الهذیابی [ کذا ] (امیر). مولد وی در حدود سال 600 هَ . ق . در قدس و وفات در سنه ٔ 667 هَ . ق . او در نظم دستی داشت
ابوالمؤیدلغتنامه دهخداابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به کنیه ای که ابوالمؤید است هم اشتهار دارد و لکن به اخطب خوارزم پیش از آن دو عنوان و بیش از اسمش که موفق بن احمدبن محم