امیدوار شدنلغتنامه دهخداامیدوار شدن . [ اُمیدْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چشم داشتن . سر توقع خاریدن . چشم بدست کسی بودن . کیسه بر کسی دوختن . توقع. رجا. (مجموعه مترادفات ).
امیدوارلغتنامه دهخداامیدوار. [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ] (ص مرکب ) آرزومند. (فرهنگ فارسی معین ). راجی . مرتجی . آمِل . (یادداشت مؤلف ). مشتاق . پرامید. امیددارنده . خواهان : بپرسید ازو نامور شهریارکه از مردمان کیست امّیدوار. <p cla
امیدوارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد؛ آرزومند؛ متوقع.۲. [قدیمی] مایۀ امید.
امیدوارلغتنامه دهخداامیدوار. [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ] (ص مرکب ) آرزومند. (فرهنگ فارسی معین ). راجی . مرتجی . آمِل . (یادداشت مؤلف ). مشتاق . پرامید. امیددارنده . خواهان : بپرسید ازو نامور شهریارکه از مردمان کیست امّیدوار. <p cla
امیدوارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد؛ آرزومند؛ متوقع.۲. [قدیمی] مایۀ امید.
امیدوارلغتنامه دهخداامیدوار. [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ] (ص مرکب ) آرزومند. (فرهنگ فارسی معین ). راجی . مرتجی . آمِل . (یادداشت مؤلف ). مشتاق . پرامید. امیددارنده . خواهان : بپرسید ازو نامور شهریارکه از مردمان کیست امّیدوار. <p cla
امیدوارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد؛ آرزومند؛ متوقع.۲. [قدیمی] مایۀ امید.