حضيرةدیکشنری عربی به فارسیانبار غله , انبار کاه و جو و کنف وغيره , انبارکردن , طويله , اشيانه هواپيما , پناهنگاه , حفاظ
کتمان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط کتمان کردن، مخفی کردن، پنهانکردن، درپرده نگهداشتن، حجاب پوشیدن انبارکردن ناپدید کردن، پوشیدن، پوشاندن
آماده کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی کردن، حاضرکردن، مهیاساختن، فراهم کردن، انبارکردن بهپیشفرستادن، روانه کردن، منظم کردن تأمین کردن، گرد آوردن، جمع کردن کاشتن
جمع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، گرد آوردن، سوارکردن، فراهم آوردن، یککاسه کردن، دورخود گرد آوردن، متحد شدن بهسوی خود کشاندن، جذب کردن محصور کردن، دیوار کشیدن اندوختن، بهدست آوردن ذخیره کردن، انبارکردن انباشتن، پُر کردن (تکمیل کردن) تأمین کردن
جدا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ، گسیختن، ازهم گسیختن، قطع کردن، بند ازبند جداکردن، پوست کندن، برهنه کردن آب کردن، باز کردن الک کردن، دستهبندی کردن، طبقهبندی کردن رهاکردن، آزاد کردن، ازقید آزاد کردن جابهجا کردن، انتقال دادن جدا گذاشتن، انبارکردن، تقسیم کردن▼ فرق گذاشتن، برگزیدن، خوب و بد کردن، غربال کردن سوا کردن، د