انبستلغتنامه دهخداانبست . [ اَم ْ ب َ ] (ص ) غلیظ و بسته شده . (برهان ) (ناظم الاطباء). چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیره و خون و غیره . غلیظ و بسته شده . انبسته . (فرهنگ فارسی معین ). || هنگفت . (ناظم الاطباء). و رجوع به انبسته شود.
انباشتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم چیز انباشته، خرمن، توده، کومه، انبار اسلحهخانه، تسلیحات بار، مالالتجاره، سرمایه، مایه، ثروت کلکسیون، مجموعه باغ وحش آشغال انباشت اقتصادی ◄ افزایش سرمایه تهیه نمونه
پهنۀ انباشتaccumulation areaواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از یخسار که در آن انباشت یخ در طی یک سال بیش از کاست آن است
انبستهلغتنامه دهخداانبسته . [ اَم ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (ص ) مداد یا خون یا حبربود و هرچه بسته شود که حل نکند انبسته گویند. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 66). هر چیز که آن بسته و سخت شده باشد و بدشواری واشود و حل گردد. (برهان قاطع)(ا
انبستهفرهنگ فارسی عمیدغلیظ و بستهشده؛ بههمبسته؛ چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون، و امثال آنها: ◻︎ خون انبسته همیریزم بر زرین رخ / زآنکه خونابه نماندستم در چشم نبیز (شاکر بخاری: شاعران بیدیوان: ۴۷).
انبستهلغتنامه دهخداانبسته . [ اَم ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (ص ) مداد یا خون یا حبربود و هرچه بسته شود که حل نکند انبسته گویند. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 66). هر چیز که آن بسته و سخت شده باشد و بدشواری واشود و حل گردد. (برهان قاطع)(ا
انبستهفرهنگ فارسی عمیدغلیظ و بستهشده؛ بههمبسته؛ چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون، و امثال آنها: ◻︎ خون انبسته همیریزم بر زرین رخ / زآنکه خونابه نماندستم در چشم نبیز (شاکر بخاری: شاعران بیدیوان: ۴۷).