حنجبلغتنامه دهخداحنجب . [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) خشک از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
حنظبلغتنامه دهخداحنظب . [ ح ُ ظُ / ح َ ظَ / ح ُ ظَ ] (ع اِ) ملخ نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || خبزدوک نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یا نوعی از خبزدوک است که درازباشد یا ستوری است مانن
عنزبلغتنامه دهخداعنزب . [ ع ُ زُ ] (ع اِ) تتم . (منتهی الارب ). سماق . (اقرب الموارد). تتم و سماق . (ناظم الاطباء).
انجب دهلویلغتنامه دهخداانجب دهلوی . [ اَ ج َ ب ِ دِ ل َ] (اِخ ) حاجی ربیع مغربی از شاگردان مرتضی قلی بیگ اصفهانی از شاعران قرن دوازدهم است . در جوانی به دهلی آمد و توطن گزید. به حکمت تمایل داشت . از او است :آزمودیم به هر رنگ بسی یاران راآنکه دارد بوفا رابطه بسیار کم است .حسن شوخ تو چنان
انجبارلغتنامه دهخداانجبار. [ اَ / اِ ] (معرب از انگبار، اِ) گیاهی از تیره ٔ ترشکها که ریشه اش دور خود پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود. انارف . برسیان دارو. (فرهنگ فارسی معین ). معرب انگبار است و آن رستنیی باشد سرخ رنگ و پیوسته در کنار جویها روید و عصاره
انجبارلغتنامه دهخداانجبار. [ اِ ج ِ ] (ع مص ) درست و نیکوحال گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درست شدن استخوان شکسته . (از اقرب الموارد). جوش خوردن ِ استخوان شکسته . (یادداشت مؤلف ).
انجبارفرهنگ فارسی عمیدگیاهی علفی از تیرۀ ریواس با ساقههای نازک و گلهای خوشهای سرخرنگ که ساقۀ زیرزمینی آن در طب برای معالجۀ بواسیر، اسهال، درد گلو، ورم لثه، اسکوربوت، و جرب به کار میرود؛ برشیان دارو.
ابوطالبلغتنامه دهخداابوطالب .[ اَ ل ِ ] (اِخ ) علی بن انجب . رجوع به ابن ساعی تاج الدین ابوطالب علی ... و رجوع به علی بن انجب ... شود.
انجب دهلویلغتنامه دهخداانجب دهلوی . [ اَ ج َ ب ِ دِ ل َ] (اِخ ) حاجی ربیع مغربی از شاگردان مرتضی قلی بیگ اصفهانی از شاعران قرن دوازدهم است . در جوانی به دهلی آمد و توطن گزید. به حکمت تمایل داشت . از او است :آزمودیم به هر رنگ بسی یاران راآنکه دارد بوفا رابطه بسیار کم است .حسن شوخ تو چنان
انجب کشمیریلغتنامه دهخداانجب کشمیری . [ اَ ج َ ب ِ ک َ ] (اِخ ) میر ضیأاﷲ فرزند میر نعمةاﷲ شاعر بود. از او است :دشمن روشندلان باشد زبان خویشتن شمع در سوز و گدازست از بیان خویشتن .(ازتذکره ٔ روز روشن چ تهران ص 87).
انجبارلغتنامه دهخداانجبار. [ اَ / اِ ] (معرب از انگبار، اِ) گیاهی از تیره ٔ ترشکها که ریشه اش دور خود پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود. انارف . برسیان دارو. (فرهنگ فارسی معین ). معرب انگبار است و آن رستنیی باشد سرخ رنگ و پیوسته در کنار جویها روید و عصاره
انجبارلغتنامه دهخداانجبار. [ اِ ج ِ ] (ع مص ) درست و نیکوحال گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درست شدن استخوان شکسته . (از اقرب الموارد). جوش خوردن ِ استخوان شکسته . (یادداشت مؤلف ).