اندازه گیرلغتنامه دهخدااندازه گیر. [ اَ زَ / زِ ] (نف مرکب ) قیاس کننده و شمارنده که در این زمان بمهندس مشهور است . (آنندراج ). مهندس . (دهار). مهندز. (یادداشت مؤلف ) : مساحت گران داشت اندازه گیربر آن شغل بگماشته صد دلیر. <p cla
حندوجةلغتنامه دهخداحندوجة. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ریگ توده ٔ خرد. (ناظم الاطباء). ج ، حنادج (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، حنادیج .
اندازهلغتنامه دهخدااندازه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) مقیاس و مقدار هر چیزی . (انجمن آرا) (از آنندراج ). مقیاس و مقدار و قدر . (از ناظم الاطباء). مبلغ. مقدار. (مهذب الاسماء). مقدار و مقیاس . (سروری ). مقدار. (دهار). مقیاس . مقدار. (فرهنگ فارسی معین ). حد. قدر. (ترجما
اندوزهلغتنامه دهخدااندوزه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) بنفشه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کاسنی . (ناظم الاطباء). رجوع به اندوژه و اندوشه شود.
اندازه گیرندهلغتنامه دهخدااندازه گیرنده . [ اَ زَ / زِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه اندازه می گیرد. اندازه گیر. مهندس . مهندز؛ اندازه گیرنده در کاریز و بنا و زمین . (منتهی الارب ).
اندازه گیریلغتنامه دهخدااندازه گیری . [ اَ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل اندازه گرفتن . مقیاس گیری . (فرهنگ فارسی معین ).
پیمایشگرلغتنامه دهخداپیمایشگر. [ پ َ / پ ِ ما ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) اندازه گیر. پیماینده . || مَسّاح . || مهندس .
gageدیکشنری انگلیسی به فارسیگجتی، گرو، اندازه، اندازه گیر، مبارزه طلبی، درجه، وثیقه، وسیله اندازهگیری، گرو گذاشتن، اندازه گرفتن، شرط بستن، متعهد شدن
ماشین اندازهگیر خطtrack geometry car, track recording car, geometry carواژههای مصوب فرهنگستانمـاشینـی مجـهز بـه حسـگرهـای بـرقـیـ مکانیکی که بهصورت خودکار مشخصات هندسی خط آهن را در مسافتهای طولانی تشخیص میدهد و ثبت میکند متـ . اندازهگیر خط
اندازهلغتنامه دهخدااندازه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) مقیاس و مقدار هر چیزی . (انجمن آرا) (از آنندراج ). مقیاس و مقدار و قدر . (از ناظم الاطباء). مبلغ. مقدار. (مهذب الاسماء). مقدار و مقیاس . (سروری ). مقدار. (دهار). مقیاس . مقدار. (فرهنگ فارسی معین ). حد. قدر. (ترجما
اندازهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچه با آن چیزی را بسنجند؛ آنچه مقدار چیزی را با آن تعیین کنند؛ مقدار؛ مقیاس؛ پیمانه.۲. کمیتی که بتوان آن را بر اساس معیارهای مخصوص سنجید.۳. حد معقول و مورد پذیرش برای چیزی.۴. [قدیمی] قدر؛ مرتبه؛ لیاقت.
اندازهmeasure 1واژههای مصوب فرهنگستانتابعی که به هر مجموعه از یک سیگماجبر (sigma algebra)، عددی نامنفی چنان نسبت دهد که مقدار مجموعۀ تهی برابر با صفر و مقدار اجتماع هر تعداد شمارایی از مجموعهها برابر با مجموع مقدارهای آنها شود
اندازهدیکشنری فارسی به انگلیسیamount, dimension, fit, fitted, footage, gauge, mass , measure, measurement, quantity, quantum, scale, size, sized _, volume, worth, proportions
خوش اندازهلغتنامه دهخداخوش اندازه . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ زَ / زِ ] (ص مرکب ) با اندازه ٔ مناسب . || کنایه از خوش اندام . متناسب القامه .
کاغذ اندازهلغتنامه دهخداکاغذ اندازه . [ غ َ ذِ اَ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی که خیاطان قبل ازبریدن جامه به اندازه ٔ صاحب لباس برند : سوزن مژگان او از بسکه بی اندازه زدپرده ٔ دل کاغذ اندازه پندارم ازو.<p class="author
اندازهلغتنامه دهخدااندازه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) مقیاس و مقدار هر چیزی . (انجمن آرا) (از آنندراج ). مقیاس و مقدار و قدر . (از ناظم الاطباء). مبلغ. مقدار. (مهذب الاسماء). مقدار و مقیاس . (سروری ). مقدار. (دهار). مقیاس . مقدار. (فرهنگ فارسی معین ). حد. قدر. (ترجما
تیراندازهلغتنامه دهخداتیراندازه . [ اَ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایرونداست که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
اندازهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچه با آن چیزی را بسنجند؛ آنچه مقدار چیزی را با آن تعیین کنند؛ مقدار؛ مقیاس؛ پیمانه.۲. کمیتی که بتوان آن را بر اساس معیارهای مخصوص سنجید.۳. حد معقول و مورد پذیرش برای چیزی.۴. [قدیمی] قدر؛ مرتبه؛ لیاقت.