اندک نگرشلغتنامه دهخدااندک نگرش . [ اَ دَ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) آنکه بحسابهای بسیار کوچک نیز دقت کند. آنکه از مال بسیار قلیل نیز صرف نظر نتواند کرد. اندک بین . کم بین . تنگ چشم . لله وین . چس خور. سیاه کاسه . (یادداشت مؤلف ) : بسیار زیان باشد اندک نگرش . <p class=
اندک اندکلغتنامه دهخدااندک اندک . [ اَ دَ اَ دَ ] (ق مرکب ) کم کم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بتدریج . تدریجاً. رفته رفته . (فرهنگ فارسی معین ). آهسته آهسته . متدرجاً. بمرور. خرده خرده . خردخرد. نرمک نرمک . نرم نرم .خوش خوش . قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف ) :
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
خردمنشلغتنامه دهخداخردمنش . [ خ ُ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) اندک نگرش . کم بین : هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه کز خردمنش محتشمان را حدثان است .منوچهری .
لله وینلغتنامه دهخدالله وین . [ل َ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول مردم قزوین ) اندک نگرش . کم بین . اندک بین . سخت نظرتنگ . کوته بین . خردک نگرش . کوتاه نظر. خرده نگرش . مقابل بلندنظر. دنی . خسیس . لئیم .
اندک بینلغتنامه دهخدااندک بین . [ اَ دَ] (نف مرکب ) اندک نگرش . کم بین . خردک نگرش . کوته بین . تنگ چشم . لله وین . چس خور. کوتاه نظر. خرده نگرش ؛ سیاه کاسه . مقابل بلندنظر. نظربلند. (از یادداشتهای مؤلف ).
ندیدبدیدلغتنامه دهخداندیدبدید. [ ن َ ب َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تازه به دوران رسیده . تازه به عرصه رسیده . نوخاسته . نودولت . نوکیسه .- امثال : ندیدبدید وقتی که دید به خودش چسید .|| خرده نگرش . اندک بین . اندک نگرش . که کم به چشم اوزیاد
زیانلغتنامه دهخدازیان . (اِ) نقصان . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نقصان و ضرر و خسارت و کمی . (از ناظم الاطباء). ضرر (مادی یا معنوی ). خسارت . مقابل سود و نفع. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی «زیان » ، اوستا «زیانی » ، «زیانا» (ضرر)، سانسکریت «جینه » (ظلم )، کردی عاریتی و افغانی
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
اندکفرهنگ فارسی عمیدکم؛ هرچیز خرد و کم.⟨ اندکاندک: (قید) کمکم: ◻︎ اندکاندک به هم شود بسیار / دانهدانهست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱).
اندکدیکشنری فارسی به انگلیسیglimmer, faint, few, thimbleful, under-, mean, modicum, narrow, negligible, nominal, petty, picayune, piddling, scant, scanty, scruple, shade, slender, slim, small, tiny
اندکلغتنامه دهخدااندک . [ اَ دَ ] (ص ، ق ) مقابل بسیار و مقابل بیش و گاهی مقابل فراوان نیز آمده اگر چه هرکدام مترادف هم است . (آنندراج ) . چیز کم . (ناظم الاطباء). کم . مقابل بیش . بسیار. (فرهنگ فارسی معین ). یسیر. قلیل . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). یسیر.(دهار). شملول . تافه . طفیف . ت
اندک اندکلغتنامه دهخدااندک اندک . [ اَ دَ اَ دَ ] (ق مرکب ) کم کم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بتدریج . تدریجاً. رفته رفته . (فرهنگ فارسی معین ). آهسته آهسته . متدرجاً. بمرور. خرده خرده . خردخرد. نرمک نرمک . نرم نرم .خوش خوش . قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف ) :
اندکفرهنگ فارسی عمیدکم؛ هرچیز خرد و کم.⟨ اندکاندک: (قید) کمکم: ◻︎ اندکاندک به هم شود بسیار / دانهدانهست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱).
غبن اندکلغتنامه دهخداغبن اندک . [ غ َ ن ِ اَ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غبن الیسیر. رجوع به غبن یسیر شود.