هنرجویلغتنامه دهخداهنرجوی . [ هَُ ن َ ] (نف مرکب ) هنرآموز. هنردوست . جوینده ٔ هنر. || دلیر. مبارز : ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی ؟فخرالدین اسعد.
هنرجوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه هنرآموز، هنرپیشه، هنردوست، هنرشناس، هنرمند▲
تونیکفرهنگ مترادف و متضاد۱. بلوز بلند زنانه، جامهکوتاه زنانه ۲. انرژیزا، محرک، مقوی ۳. شربت تقویتکننده ۴. نواختدار (زبانها) گرفتار شدن، به درد سر افتادن، موقعیت دشواریافتن در تنگنا گرفتار آمدن،