انزلاقلغتنامه دهخداانزلاق .[ اِ زِ ] (ع مص ) لغزیده شدن . (آنندراج ). || باسر شدن پالان استر. (تاج المصادر بیهقی نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ورق 230 الف ). || انزلاق جنین ؛ بچه افکندن . اسقاط جنین . (یادداشت مؤلف ).
انزلاقدیکشنری عربی به فارسیسر خوردن , خرامش , سريدن , اسان رفتن , نرم رفتن , سبک پريدن , پرواز کردن بدون نيروي موتور , خزيدن
انجیلاقلغتنامه دهخداانجیلاق . [ ] (اِخ ) دهی است از بخش آبیک شهرستان قزوین با 105 تن سکنه . آب آن از قنات و زهاب رودخانه زرجه بستان و محصول آن غلات ، بنشن و بادام است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
انجلکلغتنامه دهخداانجلک . [ اَ ج ُ ل َ ] (اِ) نام میوه ای است که مزه ندارد و بی لام [ انجک ] هم بنظر آمده . (هفت قلزم ). نام میوه ای است که لطافت ندارد. (مؤید الفضلاء). میوه ای که لذت و لطافت نداشته باشد. (از شعوری ج 1 ورق 114</span
انجیلقلغتنامه دهخداانجیلق . [ ] (اِخ ) دهی است از بخش ضیأآباد شهرستان ساوه با 418 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات ، عدس و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).