انصاف دادنلغتنامه دهخداانصاف دادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) عدالت کردن . داد دادن . احقاق حق کردن . (ناظم الاطباء) : لکن اگر انصاف خواهد داد بوسهل حمدونی بجوانی روز از پادشاهی چون سلطان محمود، ساخت و نواخت یافته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397)
انسئافلغتنامه دهخداانسئاف . [ اِ ] (ع مص ) پراکنده گردیدن لیف خرما و ریشه گردیدن آن . (منتهی الارب ). پراکنده گردیدن لیف خرما و ریش گردیدن آن . (ناظم الاطباء). باز شدن لیف خرما. (از اقرب الموارد).
انشافلغتنامه دهخداانشاف . [ اِ ] (ع مص ) بچه ٔ نر زادن شتر بعد بچه ٔ ماده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سرشیر خورانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نشافة (کفک شیر) خورانیدن . (از اقرب الموارد). کف شیر خواستن . (تاج المصادر بیهقی نسخه ٔ خط
انصافلغتنامه دهخداانصاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِصف و نَصف و نُصْف . || ج ِ نَصَف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود.
حنصأولغتنامه دهخداحنصأو. [ ح ِ ص َ ءَ ] (ع ص )بر وزن جردحل ، مرد ضعیف . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عدالةدیکشنری عربی به فارسیقاعده انصاف , انصاف بي غرضي , تساوي حقوق , داد , عدالت , انصاف , درستي , دادگستري
انصافلغتنامه دهخداانصاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِصف و نَصف و نُصْف . || ج ِ نَصَف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود.
انصاففرهنگ فارسی عمید۱. داد دادن؛ عدلوداد کردن.۲. راستی کردن.۳. به نیمه رسیدن.۴. میانهروی.۵. (قید) [قدیمی] انصافاً؛ حقیقتاً.
انصافلغتنامه دهخداانصاف . [ اِ ] (ع مص ) داد دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). عدل کردن . (از اقرب الموارد). داد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || راستی کردن . || به نیمه رسیدن روز و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روز به نیمه رسیدن . (از اقرب الموارد) (تاج
خوش انصافلغتنامه دهخداخوش انصاف . [ خوَش ْ / خُش ْ اِ ] (ص مرکب ) باانصاف . آنکه انصاف و نصفت نکو دارد. منصف . || بی انصاف . بی نصفت (در وقت طعنه زدن ).
ناانصافلغتنامه دهخداناانصاف . [ اِ ] (ص مرکب ) بی انصاف . بی داد. ظالم . ستمگر. (ناظم الاطباء). کسی که انصاف و عدالت ندارد. (فرهنگ نظام ).
الحق و الانصافلغتنامه دهخداالحق و الانصاف . [ اَ ح َق ْ ق ُ وَل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) حق و داد. حقیقت و عدالت . || (ق مرکب ) در تداول عامه ، براستی و از روی انصاف . راستی . واقعاً. انصافاً. حقاً. بیشک . بی شبهه .
انصافلغتنامه دهخداانصاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِصف و نَصف و نُصْف . || ج ِ نَصَف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود.
جریده ٔ انصافلغتنامه دهخداجریده ٔ انصاف . [ ج َ دَ / دِ ی ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دفتر احکام عدالت و دادگستری : جریده انصاف به خامه ٔ عدل این دولت مزین شده . (سندباد نامه ص 9).