ارعوالغتنامه دهخداارعوا. [ ] (اِخ ) از اجداد ابراهیم علیه السلام بقول مسعودی در التنبیه و الاشراف چ لیدن ص 80.
ارعواءلغتنامه دهخداارعواء. [ اِ ع ِ ] (ع مص ) بازایستادن . (زوزنی ). بازایستادن از بدی و نادانی . (منتهی الأرب ). کشیده شدن از جهل . || پشیمان شدن بر ترک چیزی . (منتهی الأرب ).
پیاروآلغتنامه دهخداپیاروآ. (اِخ ) نام قومی از اهالی اصلی آمریکای جنوبی که در جمهوری ونزوئلا و اطراف مجرای نهر اورنوک در کمال توحش در جنگلها میگردند و در کوخهای جنگلی پناهنده میباشند، از حیث شکل و سیما باهالی دیگر آمریکای جنوبی شباهت دارند و رنگ بدنشان گندم گون تیره است و با این حال پاره ای از آ
چاروالغتنامه دهخداچاروا. [ چارْ ] (اِ رکب ) چارپا. مرکب سواری . (برهان ) (آنندراج ). مرکب چهار پا اعم از اسب یا الاغ یا اشتر. (لغت محلی شوشتر خطی ) هرحیوان که بر چهارپا رود. حیوان بارکش . ماشیة. مال . اسب . الاغ . قاطر. شتر. مرکب . ستور. بارگی . دایرة؛ چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (من
انذاردیکشنری عربی به فارسیمشورتي , گوش بزنگ , هوشيار , مواظب , زيرک , اعلا م خطر , اژيرهوايي , بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن