لهذالغتنامه دهخدالهذا. [ ل ِ ها ] (ع ق مرکب ) (از: لَِ + هذا) برای این . از این رو. از این روی . بدین جهت . از این جهت . بدین سبب . بدین علت . لذلک . ازایرا.
لدالغتنامه دهخدالدا. [ ل ِ ] (اِخ ) زن تیندار و معشوقه ٔ ژوپیتر که خوش آمد وی را بشکل قوئی درآمد.او مادر کاسترُ و پُلوکس و هِلن و کلیتمنستر است .
لدالغتنامه دهخدالدا. [ ل ِ ] (اِخ ) نام پرده ای از کرژ (در برلین ). || نام پرده ای از تینتر (در فلورانس ).
لذلکلغتنامه دهخدالذلک . [ ل ِ ذا ل ِ ] (ع ق مرکب ) (از: «ل » به معنی برای + «ذلک » به معنی این ) برای این . لهذا. از اینرو .
فروغیونلغتنامه دهخدافروغیون . [ ] (اِ) سنگی است که صباغان بلاد فروغیا، که افریقیه باشد، مستعمل دارند و لهذا مسمی به یونانی بفرغیوس گشته . (!) (فهرست مخزن الادویه ).
اسپرایینلغتنامه دهخدااسپرایین . [ اِ پ َ ] (اِخ ) اسفرائین . شهری است مشهور در خراسان و چون رسم و عادت مردم آنجاچنان بودی که پیوسته با سپر می بوده اند لهذا به این نام موسوم شده است . (برهان ). رجوع به اسفراین شود.
از این رولغتنامه دهخدااز این رو. [ اَ ] (حرف اضافه + صفت + اسم ) از این جهت . از این سوی . از این طرف : کس از ما نبینند جیحون بخواب وز ایران نیایند از این روی آب . فردوسی .|| (حرف ربط مرکب ) لاجرم . لهذا. ازیرا.
علی هذالغتنامه دهخداعلی هذا. [ ع َلا ها ] (ع ق مرکب ) مرکب از: «علی » (بر) + «هذا» (این ) عربی ، که در فارسی به جای قید ترتیب و تعلیل به کار رود. بنابراین . ازین رو. ازیرا. لاجرم . لهذا. لذا.