ایستگاه اتوبوسbus stop, transit stop 1واژههای مصوب فرهنگستانمحوطهای که در آن مسافران برای سوار شدن بهوسیلۀ نقلیه و پیاده شدن از آن انتظار میکشند و معمولاً علائمی برای مشخص کردن محل ایستگاه در آنجا نصب میشود
چاشتگاهلغتنامه دهخداچاشتگاه . (اِ مرکب ) هنگام چاشت . وقت چاشت . زمان چاشت . چاشتگه . چاشتگاهان . هنگام خوردن چاشت . (ناظم الاطباء) : هر دو سپاه با یکدیگر برآویختند از چاشتگاه تا نماز پیشین و دست مروان را بود و خلقی از سپاه عبداﷲ را بکشتند. (ترجمه طبری ).بروز سیم نی ب
چاشتگاهیلغتنامه دهخداچاشتگاهی . (اِ مرکب ) هنگام چاشت . زمان چاشت . چاشتگاه . چاشتگاهان . چاشتگه : امیر یک روز چاشتگاهی بونصررا بخواند. (تاریخ بیهقی ). روز چهارم بوقت چاشتگاهی تاریکی ظاهر شد. (قصص الانبیاء). و موسی سه شبانه روز بود که بر کنار دریا نشسته بود چون چاشتگاهی بو
استاهلغتنامه دهخدااستاه . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سته . کونها. (منتهی الارب ). || هم اضیق استاهاً من ان یفعلوه ؛ یعنی عاجزند از آن کار. (منتهی الارب ).
ایستگاهلغتنامه دهخداایستگاه . (اِ مرکب ) جای ایستادن . (فرهنگ فارسی معین ). || محل توقف وسایل نقلیه (اتومبیل ، اتوبوس ، قطار). (فرهنگ فارسی معین ).
چاشتگاهفرهنگ فارسی عمیدهنگام چاشت؛ وقت چاشت؛ هنگامی از روز که آفتاب برآمده باشد؛ هنگام چاشت خوردن؛ چاشتگاهی؛ چاشتگاهان: ◻︎ بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند / به چاشتگاه غمین، شادمان شدند به شام (فرخی: ۲۴۱).
محطةدیکشنری عربی به فارسیايستگاه , جايگاه , مرکز , جا , درحال سکون , وقفه , سکون , پاتوق , ايستگاه اتوبوس وغيره , توقفگاه نظاميان وامثال ان , موقعيت اجتماعي , وضع , رتبه , مقام , مستقرکردن , درپست معيني گذاردن
stationدیکشنری انگلیسی به فارسیایستگاه، مرکز، جایگاه، مقام، موقعیت، مرحله، وقفه، موقعیت اجتماعی، جا، در حال سکون، پاتوغ، ایستگاه اتوبوس و غیره، وضع، توقفگاه نظامیان و امثال ان، رتبه، مستقر کردن، در پست معینی گذاردن
stationsدیکشنری انگلیسی به فارسیایستگاه ها، ایستگاه، مرکز، جایگاه، مقام، موقعیت، مرحله، وقفه، موقعیت اجتماعی، جا، در حال سکون، پاتوغ، ایستگاه اتوبوس و غیره، وضع، توقفگاه نظامیان و امثال ان، رتبه، مستقر کردن، در پست معینی گذاردن
ایستگاهلغتنامه دهخداایستگاه . (اِ مرکب ) جای ایستادن . (فرهنگ فارسی معین ). || محل توقف وسایل نقلیه (اتومبیل ، اتوبوس ، قطار). (فرهنگ فارسی معین ).
ایستگاهفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - جای ایستادن ، 2 - جای ایستادن وسایط نقلیه . ؛~ فضایی ماهواره ای بزرگ و مجهز برای گردش بلندمدت در مدار زمین به صورت پایگاهی برای انجام مأموریت های اکتشافی ، تحقیقات علمی ، تعمیر ماهواره و مانند آن . ؛~ صلواتی محل خاصی از جنبة مذهبی که در آن جا مواد خوراکی را با گفتن صلوات بدون پرداخت
ایستگاهلغتنامه دهخداایستگاه . (اِ مرکب ) جای ایستادن . (فرهنگ فارسی معین ). || محل توقف وسایل نقلیه (اتومبیل ، اتوبوس ، قطار). (فرهنگ فارسی معین ).
بایستگاهلغتنامه دهخدابایستگاه . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) جای بایستن . موقع لزوم و ضرورت . || آرزو. میل . تمنا. (ناظم الاطباء).
خالیماند ایستگاهberth clearance timeواژههای مصوب فرهنگستانکمترین فاصلۀ زمانی ممکن بین خروج یک اتوبوس از ایستگاه و ورود اتوبوس دیگر به آن
خطوط اصلی ایستگاهbody tracksواژههای مصوب فرهنگستانخطوط موازی در بخش مرکزی محوطۀ ایستگاه که خطوط دیگر در بین آنها واقع شدهاند