بارنجلغتنامه دهخدابارنج . [ رَ ] (اِ) نارجیل باشد. (مفردات ابن بیطار چ مصرص 83) (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 71) (ترجمه ٔ ابن بیطار به فرانسه ص 201) (بحر الجواهر) (فهرست مخزن الادویه ) (ناظم ال
بارنجلغتنامه دهخدابارنج . [ رِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در هفت هزارگزی جنوب خاوری شهر تبریز و یک هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر در جلگه واقع است . منطقه ای است ییلاقی و سردسیر با 3613 تن سکنه . آبش از چشمه و رودخانه ٔ ب
بارگُنجcontainer 1واژههای مصوب فرهنگستانجعبۀ فلزی بزرگی با ابعاد استاندارد که کالا در آن قرار داده میشود و آن را بهوسیلۀ قطار یا کشتی یا هواپیما یا کامیون حمل میکنند؛ همچنین کامیونی که چنین جعبهای را حمل کند
درِ بارگُنجcontainer end door, end door 1واژههای مصوب فرهنگستاندری که در دیوارۀ انتهایی بارگُنج تعبیه میشود
بارگُنج تاشوcollapsible containerواژههای مصوب فرهنگستانبارگُنجی با سازهای مستحکم که میتوان قطعات اصلی آن را بهراحتی تا یا جدا و دوباره سرهم کرد
وکزةدیکشنری عربی به فارسیباارنج زدن , سقلمه , اشاره کردن , سيخونک , ضربت با چيز نوک تيز , فشار با نوک انگشت , حرکت , سکه , سکه زدن , فضولي در کار ديگران , سيخ زدن , بهم زدن , هل دادن , سقلمه زدن , کنجکاوي کردن , بهم زدن اتش بخاري (با سيخ) , زدن , اماس