بارزهtraitواژههای مصوب فرهنگستانهر مشخصه یا ویژگی قابلمشاهدۀ یک دستساخته یا سازه یا هر مادۀ فرهنگی دیگر
باریجهفرهنگ فارسی عمیدصمغ دارویی، زردرنگ و تلخمزۀ درختی از خانوادۀ چتریان که برگهای پهن و گلهای زرد دارد؛ گالبانوم.
بارجةلغتنامه دهخدابارجة. [ رِ ج َ ] (ع ص ، اِ) مردبسیارشرّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بارجةلغتنامه دهخدابارجة. [ رِ ج َ ] (معرب ، اِ) کشتی بزرگ جنگی . (منتهی الارب ). ج ، بوارج . جهاز یا کشتی بزرگ جنگی . (آنندراج ). ساختمان بزرگ جنگ . (دِمزن ). بیرونی گوید: کلمه ٔ هندیست از ریشه ٔ «بیره » تعریب شده است و آنرا بر بوارج جمع بسته اند. و چون راهزنان دریائی در ساحل هند کشتی ها را غا
بارزةلغتنامه دهخدابارزة. [ رِ زَ ] (ع ص ) تأنیث بارز. آشکار : و تری الارض بارزة. (قرآن 18 / 48). || (اِ) در تداول طبی ، قسمت بیرونی مخرج . و اذااحرق (الشعر) و نثر علی
باریجهلغتنامه دهخداباریجه . [ ج َ ] (اِ) وشا. دارویی است . گاو شیره . ببرزد. بارزد. «فرولاگالبانیفر» باشد. رجوع به وشا و اشقالانس شود. (گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه طهران ص 235).
بارزۀ شاخصdiagnostic traitواژههای مصوب فرهنگستانهر بارزهای که گروهی از دستساختهها یا سازهها یا مواد فرهنگی را از گروه دیگر متمایز میکند
سیاهۀ بارزههاtrait listواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی از ویژگیها که توصیفگر یک فرهنگ باستانشناختی است
کانونهfocus 2واژههای مصوب فرهنگستانگروهی از همنهشتگانهایی که در آنها بارزههای فرهنگی مشابه با بسامد بالایی وجود دارند و این بارزهها بهقدری مهم و شاخصاند که ارتباط با یکدیگر را کاملاً مشخص میکنند
بارزةلغتنامه دهخدابارزة. [ رِ زَ ] (ع ص ) تأنیث بارز. آشکار : و تری الارض بارزة. (قرآن 18 / 48). || (اِ) در تداول طبی ، قسمت بیرونی مخرج . و اذااحرق (الشعر) و نثر علی
گونه 3type 1واژههای مصوب فرهنگستاندر طبقهبندی اشیای باستانی، شیء یا سازه یا هر عضو دیگری از مجموعۀ مواد فرهنگی، که باتوجهبه مجموعهای سامانمند از بارزهها مشخص میشود
لجاملغتنامه دهخدالجام . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) لگام . فارسی است معرب . ج ، لُجُم ، اَلْجِمَة. (منتهی الارب ). لگام . لغام . دهنه . دهانه . جلو اسب . دست جلوی اسب . جوالیقی در المعرب (ص 300) گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون :بل هو معرب و یقال ا
دادیلغتنامه دهخدادادی . (اِ) طیفی . انثیلی . دانه ای است مانند صونک و ازو درازتر. (نزهةالقلوب ) نام دانه و حبی است بسیار تلخ به اندام جو، لیکن از جو باریکتر و درازتر و آن را جو جادو نیز گویند. بواسیر را بغایت نافع است . (برهان ). بیرونی در صیدنه آرد: دادی ، او را بهندی بانکی گویند. «ای » گوید
مبارزهلغتنامه دهخدامبارزه . [ م ُ رَ زَ / رِ زِ ] (از ع ،اِمص ) از مُبارَزَة عربی . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تبارزهلغتنامه دهخداتبارزه .[ ت َ رِ زَ / زِ ] (اِ) مردمان شهر تبریز. (ناظم الاطباء). جمعِ برساخته ٔ تبریزی : ... جدش [ میرزا معصوم ] از کدخدایان معتبر تجار بود چنانچه در میان تجار تبارزه به کدخدایی و پاکیزه وصفی او کم کسی بود. (تذکره ٔ ن
مبارزهدیکشنری فارسی به انگلیسیagitation, campaign, combat, contention, crusade, drive, fight, strife, struggle, war, warfare