بارع بوشنجیلغتنامه دهخدابارع بوشنجی . [ رِ ع ِ ش َ ] (اِخ ) یاقوت در معجم الادباء (ج 2 ص 341) آرد: در بعضی از کتب خواندم که فضلای ملقب به بارع در خراسان سه تن بودند نخست بارع هروی مؤلف کتاب طرائف الطرف و دوم بارع بوشنجی که نسبت بدو
یباریحلغتنامه دهخدایباریح . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ یبروح . یباریح السبعة؛ مردم گیاه هفت گانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یبروح شود.
بارهلغتنامه دهخداباره . [رَ ] (اِخ ) اقلیمی است از اعمال جزیرةالخضراء در اندلس که در آن کوههای بلند است و در میان مردم آن فتنه ها و آشوبهایی در قدیم و جدید روی داده است و محصولش بیشتر میوه بود نه کشت و زرع . (از معجم البلدان ). و رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج <span class="hl" di
بارهلغتنامه دهخداباره . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب پاره بمعنی قطعه یا تکه و آن قطعه ای ازمسکوکات است مساوی پنج هشتم قرش . (اقرب الموارد).
بارهلغتنامه دهخداباره . [ رَ / رِ ] (اِ) اسب را گویند که بعربی فرس خوانند. (برهان ) . اسب که بارگی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (معیار جمالی ). اسب . (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 435) (انجمن آرا) (صحاح الفرس )
بارع هرویلغتنامه دهخدابارع هروی . [ رِ ع ِ هََ / هَِ رَ ] (اِخ ) یاقوت در معجم الادباء ج 2 ص 241 آرد: در بعضی از کتب خواندم که فضلای ملقب به بارع در خراسان سه تن بودند: نخست بارع هروی که کتاب طرائ
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد زوزنی . مکنی به ابوالقاسم و معروف به بارع . ادیب و شاعر و فاضل و کاتب و مترسل . وی بنا بگفته ٔ عبدالغافر، در السیاق ، بروز عید اضحی سنه ٔ492 هَ .ق . درگذشت . یاقوت گوید: بخط تاج الاسلام خواندم که بارع ا
بارعدیکشنری عربی به فارسیانجام شده , کامل شده , تربيت شده , فاضل , ذواليمينين , ماهر , چالا ک , زبردست , چيره دست , با استادي , استاد , مرد زبردست
بارعلغتنامه دهخدابارع . [ رِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن محمد بدری بغدادی (443-524 هَ . ق .) (1051-1130 م .). یکی از مشاهیر شعر است که در سال <span class="hl"
بارعلغتنامه دهخدابارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت از براعت و بروع . آنکه در فضل تمام و کامل باشد و از اصحاب در دانش و مانند آن درگذرد. (از منتهی الارب ). آنکه در مهتری زَبَرِ همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). برتری یافته بر همگنان خویش در دانش . (از اقرب الموارد). آنکه در مهتری زَوَرِ همگنان شده باشد.
حسین بارعلغتنامه دهخداحسین بارع . [ ح ُ س َ ن ِ رِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالوهاب بن محمدبن حسین دباس بغدادی و مکنی به ابوعبداﷲ ادیب نحوی لغوی شاعر. متولد بغداد در صفر 443 هَ . ق . و درگذشته در همانجا در جمادی دوم 524 هَ . ق . <spa
سعدالبارعلغتنامه دهخداسعدالبارع . [ س َ دِل ْ رِ ] (اِخ ) یکی از سعود ده گانه است . و آن دو کوکب است متناسق و فاصله ٔ میان آندو ذراعی و در صورت فرس اعظم است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سعد و سعودالنجوم و منتهی الارب شود.
بارعدیکشنری عربی به فارسیانجام شده , کامل شده , تربيت شده , فاضل , ذواليمينين , ماهر , چالا ک , زبردست , چيره دست , با استادي , استاد , مرد زبردست
بارعلغتنامه دهخدابارع . [ رِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن محمد بدری بغدادی (443-524 هَ . ق .) (1051-1130 م .). یکی از مشاهیر شعر است که در سال <span class="hl"