بارورشدنلغتنامه دهخدابارورشدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . حامله شدن . بار برداشتن . باردار گشتن . بار گرفتن . حمل برداشتن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 3 شود : به پیری بارور شد شهربانوتو گفتی در صدف افتاد لؤلؤ. <p