مایهدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرمایه ۲. غلیظ ۳. پررنگ ۴. توانگر، ثروتمند ۵. باسواد، بامعلومات ≠ کممایه
ماحضرلغتنامه دهخداماحضر. [ ح َ ض َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه که حاضر شده . در فارسیان اسم طعام قلیل بی تکلف که موجود و حاضر باشد لهذا به لحاظ اسمیت یای تنکیر در آخر آورده ماحضری می گویند و الا یای تنکیر در آخر فعل ماضی چه معنی دارد بخلاف لفظ مادام که از جهت ماء مصدریه اسمی شده برای تعیین وقت چیزی بر
مودارلغتنامه دهخدامودار. (نف مرکب ) مودارنده . که دارای موی باشد. که موی دارد. (یادداشت مؤلف ). || چیزی که موی زاید داشته باشد و بدان سبب معیوب گردد. دیده ٔ مودار. (آنندراج ) : به رنگ دیده ٔ مودار احوالش بود درهم رقیب امروزمعلوم است ما را در نظر دارد. <p cl
ماحضرفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه حاضر و موجود است.۲. [مجاز] غذای حاضر و موجود؛ خوراک ساده؛ حاضری.۳. (قید) [مجاز] بربدیهه؛ ارتجالاً: ◻︎ گرچه صدرت منشٲ شعر است و جای شاعران / گفتمت من نیز شعری بیتکلف ماحضر (سنائی۲: ۱۷۲).