بوتیمارلغتنامه دهخدابوتیمار.(اِ) نام مرغی است که او را غم خورک نیز گویند و او پیوسته در کنار آب نشیند و از غم آنکه مبادا آب کم شود با وجود تشنگی آب نخورد و او را بعربی یمام و بیونانی شفنین خوانند. گوشتش بیخوابی آورد و مقوی حافظه باشد و ذهن را تند و تیز کند. (برهان ). مرغی است سفید که بهندی بکلا
بوتیمارفرهنگ فارسی عمیدپرندهای ماهیخوار با منقار کشیده، گردن دراز، دُم کوتاه، و پرهای سفید، سبز، و آبی که بیشتر در کنار رودخانهها زیست کرده و ماهی صید میکند؛ ماهیخوارک؛ غمخورک؛ غمخوارک. Δ میگویند با وجود تشنگی شدید آب نمیخورد تا مبادا آب کم شود. از اینرو آدم بخیل و ممسک را به او تشبیه میکنند.
بوتیمارفرهنگ فارسی معین( اِ.) مرغی است ماهیخوار با منقار کشیده و گردن دراز و دم کوتاه و پرهایی به رنگ سبز و سفید و آبی ، در کنار رودخانه ها می نشیند و ماهی شکار می کند. می گویند با وجود تشنگی شدید، آب نمی خورد زیرا می ترسد که آب جهان تمام شود، از این رو غمخورک و غمخوارک هم نامیده می شود.
بوتیمارواژهنامه آزادمرغی است سفید که در کنار آب می نشیند ، ماهی خوار و غم خورک هم نامیده شده ، می گویند با وجود تشنگی شدید آب نمی خورد مبادا آّب کم شود ، از این رو آدم بخیل را با وی تشبیه می کنند
باردارفرهنگ مترادف و متضاد۱. آبستن، حامله ۲. باثمر، ثمردار، مثمر، میوهدار ۳. آمیخته، غشدار، مغشوش، ممزوج، نبهره ۴. بارهدار
برومندفرهنگ فارسی عمید۱. بالغ؛ رشید: جوان برومند.۲. بارور؛ باثمر؛ میوهدار؛ میودهدهنده: درخت برومند.۳. [قدیمی] خرم؛ شاداب: زمین برومند.۳. [قدیمی] کامیاب؛ برخوردار: شاه برومند.
اسپندارلغتنامه دهخدااسپندار. [ اِ پ َ ] (اِ) شمع، که معشوق پروانه است . (برهان ). || مخفف اسپندارمذ. || بودن نیر اعظم در برج حوت . (برهان ). اسفندار. || درختی است که مطلق باثمر نبوده مثل پده وآنرا اسپیدار و اسفید نیز گویند. (مؤید الفضلاء).
اخصابلغتنامه دهخدااخصاب . [ اِ ] (ع مص ) فراخ سال شدن . || فراخ سال یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || فراخ حال گردیدن . || بابر شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ). باثمر و برومند شدن زمین . آبادان شدن زمین . || اخصاب عِضاه ؛آب تا ریشه های آن رسیدن . || فربه کردن .