بازدارندۀ تماسیcontact inhibitorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازدارندۀ خوردگی که از آن برای محافظت از محصولات فلزی در هنگام انتقال یا نگهداری موقت، استفاده میکنند
بازدارندهلغتنامه دهخدابازدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه کسی را از امری باز دارد: نَهُوّ. مَنوع . (منتهی الارب ). مانع. (منتهی الارب ) (دهار). عَوق ؛ آنکه از خیر باز دارد. عائق . عاضِر. (منتهی الارب ). رادع . حاجب . واقِف . عاصِم . حابِس . حائل . ع
بازدارندهinhibitorواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که یک واکنش شیمیایی را متوقف میکند یا به تأخیر میاندازد
بازدارندهدیکشنری فارسی به انگلیسیdeterrent, hindrance, preventive, inhibition, obstructive, prohibitive, rub