بازپس هشتنلغتنامه دهخدابازپس هشتن . [ پ َ هََ / هَِ ت َ ] (مص مرکب ) بازپس گذاشتن . بازپس نهادن . ذخیره کردن . || ترک کردن . بعقب افکندن : نه حق را بازپس هشتم نه باطل نکردم فرق از معروف ، منکر. ناصرخسرو.
بازپسفرهنگ فارسی عمید۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.⟨ بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.⟨ بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور.من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از
بازپس ایستادنلغتنامه دهخدابازپس ایستادن . [ پ َ دَ ](مص مرکب ) باز پس استادن . عقب ماندن . بدنبال ماندن .سپس ماندن . تخلف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). اِذمام . (تاج المصادر بیهقی ) : پس بیژن از پدرو ملک بازپس استاد و آنجا بماند. (تاریخ قم ص 80</
بازپس گذاشتنلغتنامه دهخدابازپس گذاشتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) عقب نهادن . بدنبال گذاشتن . پشت سرگذاشتن . تخلیف . (دهار). رجوع به بازپس نهادن و بازپس هشتن شود.
بازپس نهادنلغتنامه دهخدابازپس نهادن . [ پ َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ذخیره کردن . پس انداز کردن . اندوختن : بخور هرچه داری منه بازپس تو رنجی چرا بازماند بکس ؟ فردوسی .چرا امروز چیزی بازپس ننهی چرا نن
بازپسفرهنگ فارسی عمید۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.⟨ بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.⟨ بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور.من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از
بازپسفرهنگ فارسی عمید۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.⟨ بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.⟨ بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور.من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از