بازپس سپردنلغتنامه دهخدابازپس سپردن . [ پ َ س َ / س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) بازپس رفتن . بازپس پیمودن : بازپس سپرم ؛ ای باز پس روم و رجوع کنم . (آنندراج ). و رجوع به بازپس رفتن شود.
بازپسفرهنگ فارسی عمید۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.⟨ بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.⟨ بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور.من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از
بازپس ایستادنلغتنامه دهخدابازپس ایستادن . [ پ َ دَ ](مص مرکب ) باز پس استادن . عقب ماندن . بدنبال ماندن .سپس ماندن . تخلف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). اِذمام . (تاج المصادر بیهقی ) : پس بیژن از پدرو ملک بازپس استاد و آنجا بماند. (تاریخ قم ص 80</
بازپس سپریدنلغتنامه دهخدابازپس سپریدن . [ پ َ س َ / س ِ پ ُ دَ ](مص مرکب ) بازپس سپردن . رجوع به بازپس سپردن شود.
بازپس رفتنلغتنامه دهخدابازپس رفتن . [ پ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بعقب رفتن . (ناظم الاطباء). پس پس رفتن . واپس رفتن : احمد جنگ میکرد و بازپس میرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436).هر کمان کز پس کشندش بیشترتیر او بیشک رود در پیشتربازپس ن
بازپسفرهنگ فارسی عمید۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.⟨ بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.⟨ بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور.من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از
بازپسفرهنگ فارسی عمید۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.⟨ بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.⟨ بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
بازپسلغتنامه دهخدابازپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) واپس . از پس . (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب . پشت به پشت . بدنبال : چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرابه سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور.من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از