باسملغتنامه دهخداباسم . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) خندان بی آنکه صدایی از دهان خارج شود. از مصدر بَسم . (اقرب الموارد). گشودن لبان بطوری که نموداری از خنده شود و آن کمترین صورت خنده و بهترین آن است . (از تاج العروس ). و قال الزجاج : التبسم اکثر ضحک الانبیاء. (تاج العروس ). خندان . (آنندراج ). تبسم کن
باسیمwireline, wirelinkواژههای مصوب فرهنگستانویژگی آن دسته از سامانههای ارتباط تلفنی که در آنها تلفن با سیم عادی به مرکز تلفن وصل میشود، نه ازطریق امواج رادیویی
آمده باشمگویش اصفهانی تکیه ای: bemiyabu(n) طاری: bundabu(n) طامه ای: bomeɹabo(n) طرقی: bamiyabo(n) کشه ای: bemibo(n) نطنزی: bamiyabo(n)
حافردیکشنری عربی به فارسیسم , کفشک , حيوان سم دار , باسم زدن , لگد زدن , پاي کوبيدن , رقصيدن , بشکل سم
باسملغتنامه دهخداباسم . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) خندان بی آنکه صدایی از دهان خارج شود. از مصدر بَسم . (اقرب الموارد). گشودن لبان بطوری که نموداری از خنده شود و آن کمترین صورت خنده و بهترین آن است . (از تاج العروس ). و قال الزجاج : التبسم اکثر ضحک الانبیاء. (تاج العروس ). خندان . (آنندراج ). تبسم کن
مباسملغتنامه دهخدامباسم . [ م َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ مبسم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مبسم شود.
باسملغتنامه دهخداباسم . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) خندان بی آنکه صدایی از دهان خارج شود. از مصدر بَسم . (اقرب الموارد). گشودن لبان بطوری که نموداری از خنده شود و آن کمترین صورت خنده و بهترین آن است . (از تاج العروس ). و قال الزجاج : التبسم اکثر ضحک الانبیاء. (تاج العروس ). خندان . (آنندراج ). تبسم کن