باشتینفرهنگ فارسی عمیدمیوه؛ بار درخت: ◻︎ پیش گرفته سبد باشتین / هریک همچو در تیم حکیم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۴).
باستینلغتنامه دهخداباستین . (اِخ ) قریه ای است در یک فرسنگی جنوبی رامهرمز. (فارسنامه ٔ ناصری ). ظاهراً صورتی از باستی است و رجوع به باستی شود.
زردکوهلغتنامه دهخدازردکوه . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باشتن است که در بخش داورزن شهرستان سبزوار واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تاج آبادلغتنامه دهخداتاج آباد. (اِخ ) دهی از دهستان باشتن بخش داورزن شهرستان سبزوار، 62 هزارگزی جنوب خاوری داورزن و هشت هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مشهد به طهران ، جلگه ، معتدل دارای 361 تن سکنه آب از قنات ، محصول آن غلات پنبه شغل
سارقلغتنامه دهخداسارق . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باشتن بخش داورزن شهرستان سبزوار، واقع در 82 هزارگزی شمال خاوری داور زن و 15 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی مشهد. کوهستانی ، و هوای آن معتدل ، آب آن رودخانه ، و محصول آن غ
نامنلغتنامه دهخدانامن . [ م ِ ] (اِخ ) از دهات دهستان باشتن بخش داورزن شهرستان سبزوار است ، در 82 هزارگزی جنوب شرقی داورزن و 12 هزارگزی جنوب جاده ٔ شوسه ٔ عمومی تهران به مشهد. در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و <span class="hl"
درانباشتنلغتنامه دهخدادرانباشتن . [ دَ اَم ْ ت َ ] (مص مرکب ) پر کردن . آکندن درون چیزی را: طَم ّ، طُموم ؛ درانباشتن چاه را. (از منتهی الارب ). و رجوع به انباشتن شود.
ننباشتنلغتنامه دهخداننباشتن . [ نَم ْ ت َ ] (مص منفی ) نینباشتن . مقابل انباشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انباشتن شود.
نوباشتنلغتنامه دهخدانوباشتن . [ ن َ / نُو ت َ ] (مص منفی ) نیوباشتن . نااوباشتن . مقابل اوباشتن . رجوع به اوباشتن شود.
بیوباشتنلغتنامه دهخدابیوباشتن . [ ی َ / یُو ت َ ] (مص ) اوباریدن . بلع کردن . اوباردن . اوباشتن . رجوع به اوباشتن شود : بجستی و نخجیر را بیدرنگ همانگه بیوباشتی چون نهنگ . اسدی .دو چندان که یک مرد برداش
اوباشتنلغتنامه دهخدااوباشتن . [ اَ ت َ ] (مص ) اوباریدن . بلع کردن . (ناظم الاطباء). || پر کردن . || افکندن . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) : هست اوباشتن چه افکندن معنی دیگرش چه آگندن . (فرهنگ منظومه ).رجوع به اوباریدن شود.