بالا بالالغتنامه دهخدابالا بالا. (ق مرکب ) بسیار بالا. در تداول عام ، بالاترین قسمت از صدر مجلس : فلان بالابالاها می نشیند؛صدر مجلس می گزیند. || طبقات برتر. خواص . مقابل زیردستان و فرودستان . || بی اطلاع و بی توسط دیگری . گویند: فلان بالابالا کار خود را انجام داد، یعنی بدون اطلاع و کمک کسی که با ا
ralliesدیکشنری انگلیسی به فارسیتظاهرات، بالا بردن قیمت، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، گرد امدن، سرو صورت تازه گرفتن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن
rallyدیکشنری انگلیسی به فارسیتجمع، بالا بردن قیمت، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، گرد امدن، سرو صورت تازه گرفتن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن
گران کردن نرخلغتنامه دهخداگران کردن نرخ . [ گ ِ ک َ دَ ن ِ ن ِ ] (مص مرکب ) بالا بردن قیمت . افزودن بهای چیزی را. اِغلاء. (منتهی الارب ) : از من امروز کس سخن نخردبس که نرخ سخن گران کردم .حسین ثنایی (از آنندراج ).
اجتماعدیکشنری عربی به فارسیجلسه , نشست , انجمن , ملا قات , ميتينگ , اجتماع , تلا قي , همايش , صف ارايي کردن , دوباره جمع اوري کردن , دوباره بکار انداختن , نيروي تازه دادن به , گرد امدن , سرو صورت تازه گرفتن , پشتيباني کردن , تقويت کردن , بالا بردن قيمت
بالافرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ پایین] بخش بلند هر چیز؛ زَِبَر: بالای کمد.۲. جای بلند؛ پشته، تپه، مانند آن.۳. قسمتی از اتاق یا تالار که دور از در قرار دارد؛ صدر: بفرمایید بالا بنشینید.۴. (صفت) [عامیانه، مجاز] دارای مقام یا رتبۀ باارزشتر یا مهمتر.۵. (صفت) بهتر؛ برتر: در کلاس از همه بالاتر بود.<b
بالالغتنامه دهخدابالا. (اِ) اسب جنیبت . (برهان قاطع) (اسدی ). اسب کوتل . (هفت قلزم ). پالا. پالاده . اسب یدک . (فرهنگ شعوری ). اسب کوتل . (غیاث اللغات ) (ولف ) : ز شمشیر هندی به زرین نیام ز بالای نامی به زرین ستام . فردوسی .چو بشنی
بالالغتنامه دهخدابالا. (اِ) مأخوذ از سانسکریت ، گیاه معطر. (ناظم الاطباء) : هر گل بالا که دهد بوستان بیشتری هست به هندوستان . امیرخسرو (از رشیدی ).
بالالغتنامه دهخدابالا. (اِخ ) از قرای مرو است و عجم آنرا کوالا نامند. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (مراصد الاطلاع ).
بالالغتنامه دهخدابالا. (اِخ ) نام قصبه ایست در ولایت آنقره و در جنوب غربی آنقره واقع شده است . معادن سنگ مرمر آن ناحیه مشهور است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
راست بالالغتنامه دهخداراست بالا. (ص مرکب ) مستوی القامة. معتدل القامة. راست قد. آخته بالا. کشیده قامت . سروقد : همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی . فردوسی .|| (اِ مرکب ) درخت سرو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا
دایدار بالالغتنامه دهخدادایدار بالا. [ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان در 48هزارگزی باختر قیدار و 36هزارگزی راه مالرو عمومی . آب آن از قزل اوزن محصول آنجا غلات شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجی
دجنگ بالالغتنامه دهخدادجنگ بالا. [ دِ ج َ گ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلنگور بخش خاش شهرستان زاهدان . در 26هزارگزی شمال باختری خاش . کنار شوسه ٔ خاش به زاهدان . کوهستانی . گرمسیر مالاریایی . دارای 100 تن سکنه . آب آن از قنات . محصو
درازبالالغتنامه دهخدادرازبالا. [ دِ ] (ص مرکب ) درازبالای . دراز قد. طویل القامه . آنکه قدی دراز دارد.بلندقد. آخته بالا. کشیده بالا. قددراز. اُسحَلان . أسقف . أسنع. أشجع. أشفع. اَعَم ّ. جُخدُب . جَسرَب . ساطی . سَرجَم . سَرَعرَع . سِرناف . سَطیع. سَفَلَّج . سَکب .سَلاهب . سِلِنطاع . سَلَنطَع.
دربالالغتنامه دهخدادربالا. [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام بخش ورامین شهرستان تهران ، واقع در 4هزارگزی خاور ورامین با 226 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="