بالتماملغتنامه دهخدابالتمام . [ بِت ْ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + تمام ). همگی . جملگی . (ناظم الاطباء). تمامی . و رجوع به تمام شود.
الاکرام بالاتماملغتنامه دهخداالاکرام بالاتمام . [ اَ اِ م ُ بِل ْ اِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) نیکوئی کردن بکامل کردن آنست . این جمله را هنگامی گویندکه کسی نیکی از دیگری دیده و انتظار بیشتری دارد.
ناهارناشتالغتنامه دهخداناهارناشتا. [ رِ ] (ص مرکب ) از اتباع است ، بکلی ناشتا. بالتمام ناشتا. (یادداشت مؤلف ).
گردشکنلغتنامه دهخداگردشکن . [ گ ِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکستگی استخوان که بالتمام از یکدیگر جدا شود نه به درازا و وریب .
لخت و عورلغتنامه دهخدالخت و عور. [ ل ُ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لوت و لندر. مادرزا. بالتمام برهنه .
رویهمرفتهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت مرفته، اکثراً، درمجموع، مجموعاً یکپارچه، سرتاپا، یکسره، سراسر، یکقلم، بالتمام، کاملاً