مجموعاًلغتنامه دهخدامجموعاً. [ م َ عَن ْ ] (ع ق ) جملگی و همگی و تمامی . (ناظم الاطباء). روی هم رفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجموعلغتنامه دهخدامجموع . [ م َ ] (ع ص ) گرد آورده از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جمع شده و گرد آمده و گرد آورده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء) : اِن فی ذلک لاَّیة لمن خاف عذاب الاخرة ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود. (قرآن 103/11
مجموعیلغتنامه دهخدامجموعی . [ م َ ] (حامص ) مجموع بودن . آسوده خاطر بودن .خاطرجمع بودن . آسودگی خاطر. فراغت بال : نه آدمی است که در خرمی و مجموعی به خستگان پراکنده بر نبخشاید. سعدی .و رجوع به مجموع شود.
مجموعدیکشنری عربی به فارسیجمع شده , متراکم , متراکم ساختن , تماميت , جمع کل , چيزدرست ودست نخورده , کل , کلي , تام , مطلق , مجموع , جمع , جمله , سرجمع , حاصل جمع , جمع کردن , سرجمع کردن , کليت , مقدار کلي