بامعیارلغتنامه دهخدابامعیار. [ م ِ ] (ص مرکب ) سخته . که معیار دارد. بقاعده . مرتب و منظم . سنجیده : سخن باید که بامعیار باشدکه پرگفتن خران را بار باشد. نظامی .و رجوع به معیار شود.
بامهورلغتنامه دهخدابامهور. [ م َ ] (اِخ ) نام شهری بوده است در هفت فرسنگی دو دهی از بلاد هندوستان . (از ماللهند ص 99).
بامهرلغتنامه دهخدابامهر. [ م ِ ] (اِخ ) قریه ای است در راه طبرستان که تا ری یک منزل فاصله دارد. (از معجم البلدان ) (مرآت البلدان ص 161).