بامنجلغتنامه دهخدابامنج . [ م َ ] (اِخ ) همان بامئین است که دهی است از نواحی بادغیس ، و منسوب به آن بامنجی است . (از معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص 161).
بامنجیلغتنامه دهخدابامنجی . [ م َ ] (اِخ ) ابونصرالیاس بن احمدبن محمود صوفی بامنجی از رواة بود و ابواسعد ازو حدیث شنید. در حدود 460 هَ . ق . بدنیا آمدو در سال 542 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
بامنجیلغتنامه دهخدابامنجی . [ م َ ] (اِخ )ابوالغنائم اسعدبن احمدبن یوسف بامنجی از خطباء است و در صفر 548 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
بامنجیلغتنامه دهخدابامنجی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به بامنج و بامنج همان بامئین است از نواحی هرات . (از معجم البلدان ).
بامنجیلغتنامه دهخدابامنجی . [ م َ ] (اِخ ) ابونصرالیاس بن احمدبن محمود صوفی بامنجی از رواة بود و ابواسعد ازو حدیث شنید. در حدود 460 هَ . ق . بدنیا آمدو در سال 542 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
بامنجیلغتنامه دهخدابامنجی . [ م َ ] (اِخ )ابوالغنائم اسعدبن احمدبن یوسف بامنجی از خطباء است و در صفر 548 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).
بامنجیلغتنامه دهخدابامنجی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به بامنج و بامنج همان بامئین است از نواحی هرات . (از معجم البلدان ).