باوقوفلغتنامه دهخداباوقوف . [ وُ ] (ص مرکب ) (از: با + وقوف ) که وقوف دارد. وقوف دارنده . واقف . آگاه . مطلع.
بیوقوففرهنگ مترادف و متضاد۱. بیخبر، غافل، ناآگاه ≠ آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف ۲. دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن ≠ هوشمند، زیرک، تیز
باکفایتلغتنامه دهخداباکفایت . [ ک ِ ی َ ] (ص مرکب ) (از با+ کفایت ) لایق . قابل . باوقوف . (ناظم الاطباء). و رجوع به کفایت شود.
نکته گذارلغتنامه دهخدانکته گذار. [ ن ُ ت َ / ت ِ گ ُ ](نف مرکب ) ظریف . لطیفه گو. باوقوف . (ناظم الاطباء).
هنرآفرینلغتنامه دهخداهنرآفرین . [ هَُ ن َ ف َ ] (نف مرکب ) کارآموز دانشمند باوقوف . (ناظم الاطباء). آنکه کار هنرمندانه کند. آنکه در کارش ابتکار و ذوق باشد.
تیزدستلغتنامه دهخداتیزدست . [ دَ ] (ص مرکب ) جلدکار و توانا و باوقوف و زورآور و قوی . (ناظم الاطباء). جلد. چالاک . چابک . جلددست . چالاک در کارکردن با دست . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدستی شود.