خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باکمال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باکمال
/bākamāl/
معنی
دارای فضل و کمال.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باکمال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bākamāl دارای فضل و کمال.
-
باکمال
لغتنامه دهخدا
باکمال . [ ک َ ] (ص مرکب ) (از: با+ کمال ) کامل . دارای کمال . فاضل . (ناظم الاطباء) : قدر فلک را کمال و معرفتی نیست در نظر قدر باکمال محمد. سعدی (طیبات ).- باکمال میل ؛ (در محاوره ) بطیب خاطر. از روی میل . مرادف اطاعت می شود. بچشم . از صمیم قلب .
-
واژههای همآوا
-
با کمال
دیکشنری فارسی به انگلیسی
recherché, ripe
-
جستوجو در متن
-
بافهم
واژگان مترادف و متضاد
فهیم، فهمیده، عاقل، دانا، باکمال
-
بافضیلت
واژگان مترادف و متضاد
۱. باتقوا، متقی ۲. باکمال، دانشمند، فاضل ۳. فضیلتدار ≠ بیفضیلت
-
بامعرفت
واژگان مترادف و متضاد
۱. باکمال، عالم، فرهیخته ۲. آدابدان، جوانمرد ≠ بیفضیلت، بیمعرفت
-
خط و ربط
لغتنامه دهخدا
خط و ربط. [ خ َطْ طُ رَ ] (ترکیب عطفی ، از اتباع ) کنایه از منظر و کمال .- خوش خط و ربط ؛خوش منظر و باکمال .
-
حسیب
واژگان مترادف و متضاد
۱. کافی ۲. محاسب ۳. والا گهر ≠ بدنژاد ۴. بزرگمنش، بزرگوار ۵. فاضل، باکمال ۶. دادوستد، معامله ۷. شمار، شماره
-
خالص
لغتنامه دهخدا
خالص . [ ل ِ ] (اِخ ) مشهدی . نام وی محمدرضا و یکی از شاعران پارسی گو است . از قرار شغل او ناظری نذورات بوده و در ابیات زیرکه بر مقدمه ٔ خلاصه ٔ لطائف الخیال آمده از خود نام برده است . این ابیات نمونه ای از شعر او را میرساند:نسخه ای باکمال و رنگینی ت...
-
وفور
لغتنامه دهخدا
وفور. [ وُ ] (ع مص ) وفر. وفارة. وفرة. بسیار گردیدن و افزون و تمام شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام شدن و بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) کثرت . بسیاری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فراوانی : مردی بوده است باکمال عقل و وفور عل...
-
کوکب شیرازی
لغتنامه دهخدا
کوکب شیرازی . [ ک َ ک َ ب ِ ] (اِخ ) محمد صادق بن حاجی آقاسی معاصر مؤلف مجمعالفصحاء و از مردم نجیب و باکمال شیراز بود. به هندوستان سفر کرد و در مدرس درگذشت . حکایتی بر وزن هفت پیکر داشت که در دست نیست . ابیات زیر از اوست :بریخت خون دلم چشم می پرستش ...
-
پری
لغتنامه دهخدا
پری . [ پ ُ / پ ُرْ ری ](حامص ) حالت و چگونگی پر. آکندگی . زفتی . مملوی . اِمتلاء. مِلاء. مِلائة. انباشتگی . بَشم . کظة : نیشکری باش ز پُرّی خموش چند زدن چون نی خالی خروش . امیرخسرو.- || امتلاء معده :مرد را چون ممتلی شداز حسد کار افتراست بدمزاجان را ...
-
جرجسیان
لغتنامه دهخدا
جرجسیان . [ ج َ ] (اِخ ) نام محلی است . مؤلف کتاب قاموس مقدس آرد: دور نیست که در نزدیکی کرسی که در کنار شرقی دریای طبریه است واقع بوده و در آنجا در میانه ٔ وادی الحوت و وادی افیق در نقطه ٔ اتصال تل بدریا موضعی است که به کمال سهولت گله را میتوان بدری...