لغتنامه دهخدا
ببرازخان . [ ب َ ] (اِخ ) قهرمانی ازبک مذکور در کتاب حسین کرد : گفت [ خان جهان ] میخواهم بروم در ایران حلقه در گوش شیخ اجل و نوچه هایش کنم و آتش روشن کنم که دودش چشمه ٔ خورشید را تیره و تار کند، وزیر گفت ای پادشاه امروز بالادست ما کسی نیست و کسر شأن ش