بتاراج رفتنلغتنامه دهخدابتاراج رفتن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن . به غارت رسیدن . غارت شدن : گل بتاراج رفت و خار بماندگنج برداشتند و مار بماند.سعدی .
بتاراج دادنلغتنامه دهخدابتاراج دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) واداشتن که تاراج کنند. به غارت دادن . به یغما دادن . بباد دادن : به یک هفته نقدش بتاراج دادبه درویش و مسکین و محتاج داد. سعدی .و رجوع به تاراج شود.
بطیارجلغتنامه دهخدابطیارج . [ ب َ رِ ] (اِ) معرب بتیاره . رجوع به وبال و بتیاره شود. (یادداشت مؤلف ).
بطروشلغتنامه دهخدابطروش . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) شهری است در اندلس و آن مرکز فحض البلوط است ، بنقل سلفی . (از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و الحلل السندسیة ج 1 ص 77 و <span clas
بطروشلغتنامه دهخدابطروش . [ ب ُ ] (اِخ ) شهری است از اعمال دانیه ٔ اندلس . (از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 1 شود.