لغتنامه دهخدا
بیخود. [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی خویش . که با خود نباشد. که حواس او موقتاً کار نکند. مغمی علیه که از هوش شده باشد. بیهوش . مدهوش . از حال رفته .از حال طبیعی خارج شده که اشعار نداشته باشد. که حواس او از کار افتاده باشد. مقابل هشیا