بخیلغتنامه دهخدابخی . [ ب َ خی ی / ب َخ ْ خی ی ] (ع ص ) درهم بخی ؛ درهمی که بر آن کلمه ٔ بخ نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). و این درهم در مغرب است و گویندمنسوب بسوی بخ است که امیری بوده . (ناظم الاطباء).
بخچلغتنامه دهخدابخچ . [ ب َ ] (ص ) چیزی که با کوبیدن پهن شود. (شعوری ). بخیچ . (ناظم الاطباء). چون میوه ٔ پخته که پای بر سر آن نهی و هرچه بدان ماند. || چیزی که فشار داده شود. (فرهنگ شعوری ). || (اِ) زاج سیاه . (فرهنگ شعوری ). و رجوع به بخج و پخچ شود.
بخیدهفرهنگ فارسی عمیدحلاجیشده؛ پشم یا پنبۀ زدهشده: ◻︎ همه دشت فرش است برهمفکنده / همه کوه پشم است برهمبخیده (نزاری: مجمعالفرس: بخیده).
بخلغتنامه دهخدابخ .[ ب َخ ْ خ ِن ] (ع صوت ) عربی است در ستایش و مبارکباد. خوشا که به وقت خوش آمد چیزی گویند. (غیاث اللغات ). خوش . (شرفنامه ٔ منیری ). خه . به . زه . احسنت . تقدیر کردن . (زوزنی ). در ستایش ومبارک باد و در رضا و پسند گویند. کلمه ای است بمعنی خوشا که بوقت خوش آمدن چیزی گویند
بخ بخلغتنامه دهخدابخ بخ . [ ب َ ب َ ] (ع صوت تحسین ) به به . نیکانیکا که در وقت رضا گویند. احسنت . آفرین آفرین . خوشا. کلمه ای است که به وقت تحسین چیزی گویند. (غیاث اللغات ). وه وه . خه خه . زه زه . احسنت . آفرین . بارک اﷲ. تبارک اﷲ.ماشاء اﷲ. چشم بد بدور. بنام ایزد. تعالی اﷲ. زهی . زه . (یاددا
بخیدهفرهنگ فارسی عمیدحلاجیشده؛ پشم یا پنبۀ زدهشده: ◻︎ همه دشت فرش است برهمفکنده / همه کوه پشم است برهمبخیده (نزاری: مجمعالفرس: بخیده).
بخیهفرهنگ فارسی عمید۱. کوک؛ آجیده.۲. کوکهایی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی زده میشود.⟨ بخیه زدن: (مصدر متعدی)۱. بخیه کردن.۲. کوک زدن پارچه.۳. دوختن درز جامه یا چیز دیگر.۴. (پزشکی) دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده.
دده مطبخیلغتنامه دهخدادده مطبخی . [ دَ دَ / دِ م َ ب َ ] (اِ مرکب ) دده ٔ مطبخی . کنیز که در آشپزخانه کار کند.
سبخیلغتنامه دهخداسبخی . [ س َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است بسبخ که شوره زار را گویند. (الانساب سمعانی ).
سبخیلغتنامه دهخداسبخی . [ س َ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت است مر ابویعقوب فرقدبن یعقوب السبخی العابد از اهل ارمینیه . (لباب الانساب ص 528).