لغتنامه دهخدا
بداسب . [ ب َ اَ ] (ص مرکب ) که اسب بد دارد. که سوار اسب بد است : و اسبان و مردم ما بیاسودند و ایشان از بیابانها می برآیند... و بند گسیل کردند با سواری دوهزار کودک تر و بداسب تر و دیگر لشکر را عرض کردندشانزده هزار سوار بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص <span