بدقلقیلغتنامه دهخدابدقلقی . [ ب َ ق َ ل ِ / ق ِ ل ِ ] (حامص مرکب ) بدخویی . بدادایی . بدجنمی (بیشتر در اسب ). (از یادداشتهای مؤلف ).- بدقلقی کردن ؛ بدخویی نمودن . ناسازواری کردن . (یادداشت مؤلف ).
بدقلقیدیکشنری فارسی به انگلیسیcantankerousness, nastiness, obnoxiousness, orneriness, peevishness, unpleasantness
بدقلقلغتنامه دهخدابدقلق . [ ب َق َ ل ِ / ق ِ ل ِ ] (ص مرکب ) بدخو. بدخلق . شموس . مقابل خوش قلق . در آدمی و اسب و دیگر ستور سواری مستعمل است . (از یادداشت مؤلف ). بدادا. و رجوع به قلق شود.
بدقلقدیکشنری فارسی به انگلیسیbilious, crabbed, difficult, huffish, nasty, ornery, peevish, recalcitrant, stubborn, trying, ugly, unwieldy
استریلغتنامه دهخدااستری . [ اَ ت َ ] (حامص ) چموشی .- استری کردن ؛ چموشی کردن . توسنی کردن . بدقلقی کردن : آید هر آنکه با تو کند استری بفعل در هاون هوان بضرورت چو استرنگ .سوزنی .
لعابلغتنامه دهخدالعاب . [ ل ُ ] (ع اِ) آب دهن که روان باشد. یقال : تکلم حتی سال لعابه . بفج . برغ . (منتهی الارب ). خیو. خدو. ریق . بزاق . بصاق . غلیز. آب دهان را لعاب گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لیزآبه . و ان علق (الجزع ) علی طفل کثر سیلان لعابه . (ابن البیطار).از شرف مدح تو در کام من