بذلغتنامه دهخدابذ. [ ب َذذ ] (اِخ ) شهری مابین اران و آذربایجان . (از منتهی الارب ). بابک خرم دین بزمان معتصم از اینجا خروج کرد. (از مراصد الاطلاع از یادداشت مؤلف ).
بذلغتنامه دهخدابذ. [ ب َذذ ] (ع اِ) غلبه . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (از معجم متن اللغة). || خرمای پراکنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (از ذیل اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || مانند و همتا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بذلغتنامه دهخدابذ. [ ب َذذ ] (ع مص ) غلبه کردن و پیشی گرفتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چیره و فائق شدن . (از اقرب الموارد).
بیتافزاییbit stuffingواژههای مصوب فرهنگستانافزودن بیت به قاب رقمی (digital frame) برای همزمانسازی و واپایش
جریان بیتbit streamواژههای مصوب فرهنگستانرشتهای پیوسته از بیتها که بهطور متوالی در حوزۀ زمان انتقال مییابند
بیتهای افزونهredundant bitsواژههای مصوب فرهنگستانبیتهایی که در هنگام انتقال دادهها برای تشخیص یا اصلاح خطا یا هر دو افزوده شدهاند
بذأتلغتنامه دهخدابذأت . [ ب َ ءَ ] (ع مص ) بد و زشت گفتار گردیدن . بَذْء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بدزبان شدن . بیهوده گوی شدن . (یادداشت مؤلف ). || حقیر شدن . بَذْء. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اِ مص ) زشت گفتاری . بدزبانی . (یادداشت مؤلف ).-
ابوالذبیحلغتنامه دهخداابوالذبیح . [ اَ بُذْ ذَ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمد حضرمی . رجوع به اسماعیل ... شود.
وستریوش بدلغتنامه دهخداوستریوش بد. [ وَ ب َ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) وستریوش بذ. رئیس طبقه ٔ کشاورزان (در عهد ساسانی ). (فرهنگ فارسی معین ).
بذأتلغتنامه دهخدابذأت . [ ب َ ءَ ] (ع مص ) بد و زشت گفتار گردیدن . بَذْء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بدزبان شدن . بیهوده گوی شدن . (یادداشت مؤلف ). || حقیر شدن . بَذْء. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اِ مص ) زشت گفتاری . بدزبانی . (یادداشت مؤلف ).-
دراندرزبذلغتنامه دهخدادراندرزبذ. [ دَ اَ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) معلم یا مشاور یا مدیر دربار. مستشار دربار. رئیس تشکیلات دربار. و گویا یکی از القاب وزرگ فرمذار بوده است در عهد یزدگرد دوم و لقبی بوده است مشابه «مشارالدوله » یا «نظام الدوله » در قرون جدید. (ایران در زمان ساسانیان چ <span class="hl" dir=
درستبذلغتنامه دهخدادرستبذ. [ دُ رُ ب َ ] (اِ مرکب ) نام طبیب دربار در زمان ساسانیان و شاید شکل اصلی کلمه درذستبذ باشد و در زمان خسروان این طایفه اکثر از مسیحیان بودند. درستبذان از طبقات متنفذ ایران عهد ساسانی بشمار میرفتند، و رئیس کل پزشکان جسمانی را نیز ظاهراً ایران درست بذ و یا فقط درستبذ می
پهلبذلغتنامه دهخداپهلبذ. [ پ َ ب َ ] (اِخ ) بهلبذ. فهلبد. باربد. رجوع به باربد و رجوع به ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 506 شود.
جنابذلغتنامه دهخداجنابذ. [ ج ُ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از نواحی نیشابور که بدان گنابذ گویند. (معجم البلدان ).