برابرةلغتنامه دهخدابرابرة. [ ب َ ب ِ رَ ] (اِخ ) ج ِ بربر. گروهی است بمغرب . (آنندراج ). رجوع به بربر شود.
برابریفرهنگ فارسی عمید۱. برابر بودن؛ هموزن یا همسر بودن.۲. روبهرو شدن.⟨ برابری کردن: (مصدر لازم)۱. با کسی روبهرو شدن.۲. دعوی همسنگی و همزوری کردن.۳. ستیزه کردن.۴. همدوش و همردیف بودن.
برابریلغتنامه دهخدابرابری . [ ب َ ب َ ] (حامص مرکب ) تعادل . تساوی . یکسانی . مساوات . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). همسری . (آنندراج ). همتایی . همسنگی : با روی تو ماه آسمان راامکان برابری ندیدم . سعدی .- برابری کرد
ازوردلغتنامه دهخداازورد. [ اَ وَ ] (اِ) نام خندقوقی در زبان برابره ٔ افریقا. (ابن البیطار). دوائیست که آنرا بفارسی انده قوقو گویند و بعربی حندقوقی خوانند، اگر آب آنرا بگیرند و با روغن بجوشانند و بر طفلی که دیر بحرکت آید بمالند زود به حرکت آید و جمیع بادها را نافع است . (برهان ). بلغت بربری جند
ازداجةلغتنامه دهخداازداجة. [ اَ ج َ ] (اِخ ) بطنی از بطون برانس از برابره در مغرب اوسط ناحیه ٔ وهران و ایشان را وزداجة هم گویند، و آنها بسیاربودند و در فتنه ها و جنگ ها دست داشتند و آنگاه که ناصرمغرب را به یعلی بن محمد الیغرنی داد وی بازداجه رفت و ایشان را در جبل کیدرة محصور کرد و غالب شد و جمع
ادریسلغتنامه دهخداادریس . [ اِ ](اِخ ) علوی بن عبداﷲبن حسن بن علی . او از احفاد حضرت امام حسن علیه السلام است . و در زمان منصور خلیفه ٔ عباسی با پنج برادر خویش به امر برادر بزرگ خود محمد درحجاز بر خلیفه قیام کرد و پس از منصور بار دیگر علم مخالفت برافراشت و برادر بزرگ ایشان محمد مقتول شد.ادریس
کولالغتنامه دهخداکولا. (اِ) زبان کردان بود بارانی گوید... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 16) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گمان می کنم به کاف تازی مفتوح (کَولا) باشد و با اینکه در نسخه ٔ فرهنگ اسدی ، نخجوانی یکی دو بار دیگر به بارانی تصاد
ابوزیانلغتنامه دهخداابوزیان . [ اَ زَی ْ یا ] (اِخ ) محمدبن ابی سعید عثمان بن یَغمراسن بن زیان ، معروف به ابوزیان اول . سومین از ملوک بنوعبدالواد یا بنوزیان . وی پس از مرگ پدر به دوم ذی القعده ٔ 703 هَ . ق . بر سریر ملک مستقر گشت و در این وقت شهر تلمسان در محاصر