برافکندنلغتنامه دهخدابرافکندن . [ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برانداختن . افکندن . دور کردن . (ناظم الاطباء) : خالد... نام پدر از خطبه برافکند. (تاریخ سیستان ).چو بر جنگ پیلانت باشد شتاب بهامون برافکن پراکنده آب . اسدی (گرشاسب نامه ). |
برافکندنفرهنگ فارسی عمید۱. بر روی چیزی گذاشتن.۲. پوشاندن.۳. [مجاز] ازبین بردن؛ از میان بردن.۴. فرستادن؛ روانه کردن.
برافکندهلغتنامه دهخدابرافکنده . [ ب َ اَ ک َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) انداخته . افکنده . || بندکرده . || فروهشته . || بالازده . || خراب و منهدم . مضمحل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برافکندن و افکنده در همین لغت نامه شود.
برافکندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بر داشتن، کنار گذاشتن ۲. پوشاندن ۳. از بین بردن، نابود کردن، برانداختن
لحیفلغتنامه دهخدالحیف . [ ل ِ ](ع اِ) مماله ٔ لحاف . رجوع به لحاف شود : لحیفی برافکند بر پشت بوردرآمد بزین آن تن پیل زور. نظامی .پذیره شده شورش جنگ رالحیفی برافکند شبرنگ را.نظامی .
خاتم سهیل نشانلغتنامه دهخداخاتم سهیل نشان . [ ت َ م ِ س ُ هََ /هَِ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دهان محبوب و معشوق و شاهد و ساقی باشد. (برهان ) : زان خاتم سهیل نشان بین که بر زمین چشمم نگین نگین چو ثریا برافکند. <p class="a
گازرآسالغتنامه دهخداگازرآسا. [ زُ / زَ ](ص مرکب ، ق مرکب ) مانند گازر. گازروار : بر چادر کوه گازرآسااز داغ سیه نشان برافکند.خاقانی .
اکمکلغتنامه دهخدااکمک . [ اَم َ ] (ترکی ، اِ) نان . (یادداشت مؤلف ) : تن گرچه سو و اکمک از ایشان طلب کندکی مهر شه به اتسز و بغرا برافکند.خاقانی .
چرمهفرهنگ فارسی عمیداسب، مخصوصاً اسب سفید: ◻︎ سلطان یکسوارۀ گردون به جنگ دی / بر چرمه تنگ بندد و هّرا برافکند (خاقانی: ۱۳۶).
برافکندنلغتنامه دهخدابرافکندن . [ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برانداختن . افکندن . دور کردن . (ناظم الاطباء) : خالد... نام پدر از خطبه برافکند. (تاریخ سیستان ).چو بر جنگ پیلانت باشد شتاب بهامون برافکن پراکنده آب . اسدی (گرشاسب نامه ). |
برافکندنفرهنگ فارسی عمید۱. بر روی چیزی گذاشتن.۲. پوشاندن.۳. [مجاز] ازبین بردن؛ از میان بردن.۴. فرستادن؛ روانه کردن.
برافکندهلغتنامه دهخدابرافکنده . [ ب َ اَ ک َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) انداخته . افکنده . || بندکرده . || فروهشته . || بالازده . || خراب و منهدم . مضمحل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برافکندن و افکنده در همین لغت نامه شود.
برافکندنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بر داشتن، کنار گذاشتن ۲. پوشاندن ۳. از بین بردن، نابود کردن، برانداختن