براهیلغتنامه دهخدابراهی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) (از: ب + راه + ی ) براه بودن . رشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
بیراه، بیراهفرهنگ مترادف و متضاد۱. چرت، یاوه، نامربوط، بیربط ۲. کجرو، منحرف، ضال، گمراه ≠ براه، سربهراه ۳. بیانصاف ۴. بیتناسب، ناهماهنگ
بیراهلغتنامه دهخدابیراه . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مقابل براه . راه غیرمعمول . راه تنگ و بد. (یادداشت مؤلف ). راه پیچاپیچ . بی راهه . راه غیراصلی : بکوه و بیابان و بیراه رفت شب تیره تا روز بیگاه رفت . فردوسی .همی راند بیراه و دل پر ز بی
بیراهیلغتنامه دهخدابیراهی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیراه . انحراف از راه . (ناظم الاطباء). || گمراهی . (آنندراج ). ضلال . (دهار). غی . غوایت . (المصادر زوزنی ). ضلالت . کجروی : قالوا تاﷲ انک لفی ضلالک القدیم (قرآن 95/12): گفتند تو بر
براهفرهنگ فارسی عمید۱. بهجا؛ مناسب.۲. نیکو: ◻︎ کار زرگر به زر شود به براه / زر به زرگر سپار و کار بخواه (عنصری: مجمعالفرس: براه).
براهیملغتنامه دهخدابراهیم . [ ب ِ ] (اِخ ) ابراهیم خلیل اﷲ : بزرگی که با آسمان همبر است ز نسل براهیم پیغمبر است . فردوسی .نبیره ٔ سماعیل پیغمبر است که پور براهیم نیک اختر است . فردوسی .یافت احمد بچهل
براهینلغتنامه دهخدابراهین . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ برهان .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برهان ها و دلیل ها و حجت ها. رجوع به برهان شود.
پالیزگاهلغتنامه دهخداپالیزگاه . (اِ مرکب )جالیز.فالیز.پالیز. پالیززار. مِبطخه : مگر دیوانه ای می شد براهی سر خر دید در پالیزگاهی .عطار (از اسرارنامه ).
چشم درراهیلغتنامه دهخداچشم درراهی . [ چ َ / چ ِ دَ ] (حامص مرکب ) چشم براهی .چشم برراهی . انتظار. تربص . رجوع به چشم برراهی شود.
تبلیغ کردنلغتنامه دهخداتبلیغ کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبلیغ. خواندن کسی را بدینی و عقیدتی و مذهبی و مسلکی و روشی . کشاندن کسی براهی که تبلیغکننده قصد دارد. رجوع به تبلیغ شود.
راه پیماییلغتنامه دهخداراه پیمایی . [ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) راه پیمائی . عمل راه پیما. راه پیمودن . طی طریق کردن . راهنوردی . راهروی . || پیاده برفتن براهی . راهی را بی وسیلتی از وسایل سواری طی کردن .
براهیملغتنامه دهخدابراهیم . [ ب ِ ] (اِخ ) ابراهیم خلیل اﷲ : بزرگی که با آسمان همبر است ز نسل براهیم پیغمبر است . فردوسی .نبیره ٔ سماعیل پیغمبر است که پور براهیم نیک اختر است . فردوسی .یافت احمد بچهل
براهینلغتنامه دهخدابراهین . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ برهان .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برهان ها و دلیل ها و حجت ها. رجوع به برهان شود.
چشم براهیلغتنامه دهخداچشم براهی . [ چ َ / چ ِ ب ِ ] (حامص مرکب ) انتظار. چشم برراهی . نگرانی . دلواپسی . رجوع به چشم برراهی شود.
نابراهیلغتنامه دهخدانابراهی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) غی . بی راهی . گمراهی . ضلال . نه برراه بودن . نه براه بودن . || نابسامانی . روبراه نبودن . بی نظمی .
دوبۀ آبراهیcanal bargeواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که برای قایقهایی که در رودخانهها و دریاچهها در رفتوآمد هستند خدمات اقامتی و تسهیلات خودپذیرا فراهم میکند