برثنلغتنامه دهخدابرثن . [ ب ُ ث ُ ] (ع اِ) پنجه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پنجه ٔ شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || چنگال و پنجه ٔ مرغان شکاری . برثن از سباع بمنزله ٔ انگشتان است از آدمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). چنگال هر جانور درنده .
برتنفرهنگ فارسی عمیدخودبین؛ متکبر: ◻︎ زن مسکین فروتن، مرد برتن / کمان سرکشی آهخته بر زن (فخرالدیناسعد: ۱۱۰).
برتنلغتنامه دهخدابرتن . [ ب َ ت َ ] (ص مرکب ) معجب . مستکبر. متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء). سرکش مقابل فروتن . (آنندراج ). برترمنش . (یادداشت مؤلف ). برتر : زن مسکین فروتن مرد برتن کمان سرکشی آهخته بر زن . (ویس و رامین ).|| ملصق ب
برثنةلغتنامه دهخدابرثنة. [ ب ُ ث ُ ن َ ] (ع اِ) شوکت و قوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به برثمة شود.
براثنلغتنامه دهخدابراثن . [ ب َ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ برثن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به برثن شود.
رباعی مجردلغتنامه دهخدارباعی مجرد. [ رُ ی ِ م ُ ج َرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح صرف ) کلمه ای که تنها چهار حرف اصلی داشته باشداعم از فعل و اسم : فعل رباعی مجرد، فعلی را گویند که چهار حرف اصلی داشته و عاری از حرف زاید باشد و آن در زبان عربی تنها یک باب است بدین شرح (ماضی و مضارع و مصدر):
برثنةلغتنامه دهخدابرثنة. [ ب ُ ث ُ ن َ ] (ع اِ) شوکت و قوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به برثمة شود.