برذعةلغتنامه دهخدابرذعة. [ ب َ ذَ ع َ ] (اِخ ) بردع . نام شهری است . (آنندراج ) (معجم البلدان ). رجوع به بردع و بردعة شود.
برذعةلغتنامه دهخدابرذعة. [ ب َ ذَ ع َ ] (ع اِ) بردعة. (منتهی الارب ). ج ، براذع . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). و رجوع به بردعة شود. || زمینی که نه بسیار سخت و نه بسیار نرم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پالان خر. (غیاث اللغات از شروح نصاب ). گلیم سطبری که در زیر پالان بر پشت
بردعةلغتنامه دهخدابردعة. [ ب َ دَ ع َ ] (ع اِ) گلیم سطبر (ستبر) که در زیر پالان بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، برادع . (منتهی الارب ). پشماگند. (نصاب ).
بردعهلغتنامه دهخدابردعه . [ ب َ دَ ع َ ] (اِخ ) برذعه . بردع . ازبلاد اران است . (شرفنامه ). شهری است در اقصای آذربایجان معرب برده دان زیرا که پادشاهی اسیران را آنجا گذاشته بود و گاهی بذال منقوطه (برذعه ) نیز خوانند. (آنندراج ) (قاموس ) (ناظم الاطباء). رجوع به بردع شود.
فاطمه ٔ بردعیهلغتنامه دهخدافاطمه ٔ بردعیه . [ طِ م َ ی ِ ب َ دَ عی ی َ ] (اِخ ) در اردبیل بوده و از عارفات متکلم به شطح به شمار می آمده است . (رجوع به نفحات الانس جامی چ تهران ص 621).
براذعلغتنامه دهخدابراذع . [ ب َ ذِ ] (ع اِ) برادغ . ج ِ برذعة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به برذعة و بردعة شود.
برذعیلغتنامه دهخدابرذعی . [ ب َ ذَ ی ی ] (ص نسبی ) منسوب به برذعة، پشم آکنده فروش . (مهذب الاسماء). رجوع به برذعة شود.
بردعهلغتنامه دهخدابردعه . [ ب َ دَ ع َ ] (اِخ ) برذعه . بردع . ازبلاد اران است . (شرفنامه ). شهری است در اقصای آذربایجان معرب برده دان زیرا که پادشاهی اسیران را آنجا گذاشته بود و گاهی بذال منقوطه (برذعه ) نیز خوانند. (آنندراج ) (قاموس ) (ناظم الاطباء). رجوع به بردع شود.
وکافلغتنامه دهخداوکاف . [ وِ / وُ ] (ع اِ) اکاف .پشماگند. (منتهی الارب ). پالان خر. (مهذب الاسماء). پالان خر و اسب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برذعه ٔ حمار،و در لسان آمده برذعه ٔ خر و شتر و استر. (از اقرب الموارد). ج ، وُکُف . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).<
قرطالةلغتنامه دهخداقرطالة. [ ق ِ ل َ ] (ع اِ) تنگبار خر. (منتهی الارب ). برذعة. (اقرب الموارد). رجوع به قرطله شود.