برذنةلغتنامه دهخدابرذنة. [ ب َ ذَ ن َ ] (ع مص ) غلبه نمودن . || درماندن در جواب . || برفتار اسب تاتاری رفتن . (منتهی الارب ). || سنگین شدن مرد. و اشتقاق برذون از این کلمه است . (از اقرب الموارد).
بردینهلغتنامه دهخدابردینه . [ ب َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان . سکنه ٔ آن 170 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
بریدنگاهلغتنامه دهخدابریدنگاه . [ ب ُ دَ ] (اِ مرکب ) محل بریدن . جای بریدن . مَقطَع. محل تقاطع. (دانشنامه ٔ علائی ص 39): مُشدَّخ ؛ بریدنگاه از گردن . (منتهی الارب ).
بریدنیلغتنامه دهخدابریدنی . [ ب ُ دَ ] (ص لیاقت ) درخور بریدن . || منسوب به بریدن . متعلق به بریدن . (ناظم الاطباء). رجوع به بریدن شود.
بردانیلغتنامه دهخدابردانی . [ ] (اِ) لغت عجمی است و آنرا بسریانی عبروس و بیونانی اسقوالس نامند نباتی است پرشاخ و شاخه ها مثل کمان کج و خمیده و گلش سفیدو ثمرش مثل زیتون و طعم او تند و بیخش سپیداست و پوست بیخ او با زردی . رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.